مصمت | در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی - جدول یاب

مصمت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مصمت. [م ُ م َ](ع ص) رُست.(منتهی الارب)(آنندراج). چیزی که میان خالی نباشد. ضد مجوف.(ناظم الاطباء). توپر.(یادداشت مؤلف). آگنده. هرچیز که متخلخل نبود. مصمد. مقابل خالی. خلاف کاواک.(یادداشت مؤلف). آگنده میان. خلاف مجوف.(غیاث). || دربسته.(منتهی الارب)(آنندراج): باب مصمت، در بسته و مبهم و مشتبه. || قفل مصمت، قفل مبهم و بسته.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). || دیوار بی درز. || الف مصمت، هزار کامل.(منتهی الارب)(از آنندراج)(ناظم الاطباء). هزاری تمام.(مهذب الاسماء). مصمَّت.(منتهی الارب). || ثوب مصمت، جامه ٔ یک رنگ.(منتهی الارب)(آنندراج)(صراح اللغه). || جامه که همه ٔ آن ابریشم باشد و پنبه و چیزی دیگر در آن آمیخته نباشد. در حدیث است که: نهی النبی(ص) عن الثوب المصمت.(از ناظم الاطباء). جامه ٔ ابریشمین یک رنگ سفید. جامه ٔ یک رنگ از ابریشم سفید.(یادداشت مؤلف). مقابل وشی و دیبای رنگین:
تا کوه چو مصمت بود اندر مه آذر
تا دشت چو وشی بود اندرمه آزار.
فرخی.
تا پرنیان سبز برون کرد بوستان
با مصمت سپید همی گردد آسمان.
فرخی.
تا به دی ماه بود کوه به رنگ مصمت
تا به نوروز شود دشت به رنگ دیباه.
فرخی.
|| اسب یکرنگ.(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(غیاث)(صراح اللغه). اسبی که هیچ نشان ندارد.(مهذب الاسماء). || زخم مندمل شده، یعنی زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد.(از غیاث)(آنندراج)(ناظم الاطباء).

مصمت. [م ُ م ِ](ع ص) مرد بیمار خاموش.(ناظم الاطباء). ||(اصطلاح عروض) شعری یا بیتی را گویند که در عروض آن(یعنی در جزء اخیر مصراع اول آن) قافیه نباشد.(از کشاف اصطلاحات الفنون).

مصمت. [م ُ ص َم ْ م َ](ع ص) الف مصمت، هزار کامل و تمام.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). مُصْمَت.(منتهی الارب). رجوع به مصمت شود. || خاموش.(ناظم الاطباء). ساکت. || خاموش کرده شده.(غیاث)(آنندراج).

فرهنگ معین

چیزی که داخلش پر باشد، زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد، دربسته، دیوار بی درز، اسبی که رنگ های پوستش با هم مخلوط نباشد، جامد از ابریشم خالص و کمرنگ. [خوانش: (مُ مَ) [ع.] (اِمف.)]

(مُ مِ) [ع.] (اِفا.) خاموش، ساکت.

فرهنگ عمید

آنچه میانش پر باشد،

بی‌صدا، صامت، همخوان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌صدا، صامت، هم‌خوان، خاموش، صامت،
(متضاد) مصوت، واکه

فرهنگ فارسی هوشیار

خاموش و ساکت

فرهنگ فارسی آزاد

مُصمَت، ساکت، میان پُر، بسته (در)، بدون درز و شکاف، یک رنگ (لباس، اسب)، مُتَمَّم،

مُصَمَّت، متمم، کامل و تمام، سکوت کرده، ساکت گردانیده، میان پُر (توپُر) گردانیده،

مُصَمِّت، سکوت کننده، ساکت کننده..،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری