معنی مشیز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مشیز. [م ُ ش َی ْ ی َ](ع ص) برد مشیز؛ چادر خطدار سرخ.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از محیطالمحیط)(از اقرب الموارد). راه راه. مخطط با راههای سرخ.(یادداشت مؤلف).

مشیز. [م َ](اِخ) قریه ای است در هیجده فرسخی کرمان و در آنجا معدن فیروزه است. نام محلی کنار جاده ٔ کرمان و سیرجان میان کاروانسرای خانه کوه و ده کریچ.(یادداشت مؤلف). قصبه ٔ مرکزی بخش مشیز شهرستان سیرجان که 1300تن سکنه دارد و آثار قلعه ٔ ویرانی معروف به گواشیر در آنجا است: امیر شمس الدین جرمایی متوجه امیر مبارزالدین شد با اتباع و امیر نفطای اوغانی به قلعه ای که در حوالی مشیز داشت، رفت.(تاریخ گزیده ص 642). از راه راست بگشت و به راه مشیز روی به کرمان نهاد.(تاریخ گزیده ص 652). رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مشیز. [م َ](اِخ) یکی از بخشهای شهرستان سیرجان که میان کرمان و سیرجان در فلات مرتفعی که پست ترین نقاط آن از 1900 گز(از سطح دریا) مرتفعتر است، قرار دارد. ناحیه ای است سردسیر و محصولش غلات و فراورده های شیری است. این بخش چهار دهستان دارد که عبارتند از: 1- دهستان حومه ٔ مشیز، با 50 آبادی و 7805 تن سکنه. 2- دهستان نگار، با 21 آبادی و 1065 تن سکنه. 3- دهستان قلعه عسکر، با 47 آبادی و 6235 تن سکنه. 4- دهستان ده تازیان، با 43 آبادی و 4795 تن سکنه. مرکز بخش هم آبادی مشیز است که در حدود 1300 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر