معنی مشیح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
مشیح. [م ُ](ع ص)(از «ش ی ح ») مرد جد در کارها.(از اقرب الموارد)(منتهی الارب). مرد باکوشش در کار.(ناظم الاطباء). || بر بناء فاعل از باب افعال، روی آورنده بر تو است و دورکننده از پشت سر خود.(شرح قاموس فارسی ص 187)(از محیطالمحیط)(از اقرب الموارد). مردی که رویاروی شخص و متوجه وی باشد ومانع باشد چیزی را که پشت سر او بود.(ناظم الاطباء). || جمل مشیح، شتر توانا و سریع و نیز شتر پهن و برآمده سینه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی هوشیار
دلیر، کوشا، رگمند (غیرتمند)
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.