معنی مسهب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مسهب. [م ُ هَِ](ع ص) فراخ رو.(منتهی الارب)(آنندراج): فرس مسهب، اسب فراخ قدم.(ناظم الاطباء)(منتهی الارب). || مرد بسیارگوی.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج). مرد بسیارگوی و پرحرف.(ناظم الاطباء). بسیارگوی.(مهذب الاسماء). مُسهَب.
مسهب. [م ُ هََ](ع ص) مدهوش شده از گزیدگی مار. || گونه ٔ برگردیده از بسیاری محبت و یا از ترس و یا از بیماری.(از منتهی الارب)(ناظم الاطباء). || چاه به ریگ رسیده.(از منتهی الارب). || مرد بسیارگوی.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج). مرد بسیارگوی و پرحرف.(ناظم الاطباء). بسیارگوی.(مهذب الاسماء). مُسهِب.
مُسهِب، طول دهنده کلام، پرگو، پرعطا، زیاد بخشنده و عطا کننده،
مُسهَب، قدبلند، کلام طولانی،