معنی مسقط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسقط. [م َ ق َ](ع مص) افتادن و سقوط کردن بر زمین.(از اقرب الموارد). بیوفتادن.(تاج المصادر بیهقی). بیفتادن.(دهار): از وقت لمعه ٔ فلق تا وقت مسقط شفق با طلایع مرگ به بازی درآمدند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 394). || بیفتادن از چشم کسی و حقیر شدن نزد او.(از اقرب الموارد). سقوط و رجوع به سقوط شود. ||(اِ) وقت افتادن بچه از شکم.(دهار). || جای افتادن.(منتهی الارب). موضع سقوط، و بر این وزن کم استعمال است. || آنجا که شخص متولد شده باشد: هو یحن الی مسقطه.(از اقرب الموارد). آن موضع که بچه به زمین آید.(دهار). آنجا که بچه به زمین آید. مولد. ج، مساقط. و رجوع به مسقطالرأس شود. || بال مرغ.(منتهی الارب). جناح طائر.(اقرب الموارد).

مسقط. [م َ ق َ](اِخ) روستایی است به ساحل دریای خزر.(منتهی الارب). رستاقی است در ساحل بحر خزر در نزدیکی باب الابواب که اهالی آن طایفه ای هستند از مسلمانان با قوت و شوکت، و در بین دربند و لگزستان واقع شده است.(از معجم البلدان).

مسقط. [م َ ق َ](اِخ) شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر و از وی برده ٔ بسیار افتد به مسلمانی.(حدود العالم). شهری است به ساحل دریای عمان.(منتهی الارب). شهری است از نواحی عمان در آخر حدود آن در سمت دیگر یمن و در ساحل دریا.(از معجم البلدان). دارالملک عمان و اعظم بلاد آن مکان است. در میان کوهستان اتفاق افتاده سه جانبش گرفته و سمت شمالیش گشاده در کنار بحر است و آبش از چاه. و آن معرب مسکت است.(از انجمن آرا و آنندراج ذیل مسکت). پایتخت سلطنت نشین عمان است با 7هزار تن سکنه و آن بندری است بر خلیج عمان. صادرات آن مروارید و عاج و پوست است و بیشتر روابط بازرگانی آن با بمبئی و شهرهای خلیج فارس می باشد. و رجوع به عمان شود.

مسقط. [م َ ق ِ](ع اِ) جای افتادن. مَسقَط.(منتهی الارب). موضع سقوط.(از اقرب الموارد).
- مسقط حجر،(اصطلاح هندسه) در اصطلاح هندسی، موقع عمودی است که از قسمت بالای شکلی بر قاعده ٔ آن خارج شود، و ممکن است مجازاً بر ارتفاع نیز اطلاق گردد، چه ارتفاع در واقع در موقعیت همین عمود قرار گرفته است، زیرا به تجربه ثابت شده است که اثقال بر سمت خطی که عمود بر سطح افق است، به مرکزعالم مایل هستند، و آن نیز عمود بر سطح موازی افق است، پس هرگاه از رأس آن ارتفاع، قطعه سنگی رها کنندموضع سقوط آن سنگ بر آن سطح، موقع همان عمود است.(از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم ص 10 شود.

مسقط. [م ُ ق ِ](ع ص) نعت فاعلی از اسقاط. رجوع به اسقاط شود. ساقطکننده. اندازنده.(از اقرب الموارد).
- داروی مسقط جنین، دارو که سبب افکندن بار شود.
- مسقطالاجنه، بچه افکن.(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| زن که بچه ٔ ناتمام افکنده باشد.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). سقطکننده.

فرهنگ معین

(مَ قَ) [ع.] (اِ.) محل افتادن.

(مُ قَ) [ع.] (اِمف.) ساقط کرده، حذف کرده شده.

فرهنگ عمید

محل سقوط، جای افتادن،

افکنده‌شده،

سقط‌کننده،
ازبین‌برنده،

حل جدول

پایتخت کشور عمان

فرهنگ فارسی هوشیار

محل سقوط

فرهنگ فارسی آزاد

مُسقِط، سقوط کننده، ساقط کننده، بی آبرو و بی قدر و منزلت کننده، حرف زشت زننده، خطا کننده،

مَسقَط، Musat امیر نشین یا پایتخت عمان است که در جنوب شرقی شبه جزیره عربستان و بر ساحل خلیج عمان قرار دارد -این شهر موطی اقدام مبارک حضرت اعلی در سفر حج واقع شده است،

مَسقَط، محل افتادن، محل سقوط (جمع: مَساقِط)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری