معنی مسر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسر. [م َ](ع مص) کشیدن چیزی را و بیرون آوردن از تنگی.(از منتهی الارب). || به بدی مردمان شتافتن و سخن چینی نمودن و ورغلانیدن مردم را.(از اقرب الموارد).

مسر. [م َ س َ](ا) یخ را گویند و آن آبی باشد که در زمستان سخت منجمد شود و مانند بلور نماید.(برهان). اما ظاهراً مُصَحَّف هسر است. و رجوع به هسر شود.

مسر. [م ُ س ِرر](ع ص) نعت فاعلی از اسرار. رجوع به اسرار شود. راز پوشیده کننده و پنهان نماینده.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || ظاهرکننده.(از منتهی الارب). || مسرورکننده. شادسازنده.(از اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

پوشنده

فرهنگ فارسی آزاد

مُسِرّ، شادی بخش، مسرت انگیز،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر