معنی مسد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسد. [م َ](ع مص) رسن تافتن.(از منتهی الارب). تافتن رسن را. یا نیکو تافتن آن را.(از اقرب الموارد). نیک تافتن رسن.(تاج المصادر بیهقی). || در رنج انداختن و مانده گردانیدن سیر ستور را.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || نرم و لطیف و هموار بودن شکم.(از اقرب الموارد). || جاریه حسنهالمسد؛ دختر سخت نیک بر پیچان خلقت.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).

مسد. [م َ س َ](ع اِ) تیر چرخ سیاه آهنین.(منتهی الارب). محور از آهن.(از اقرب الموارد). || «مرود» و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد.(از اقرب الموارد). || رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). ریشه ٔ درخت و ریسمان لیف خرما و ریسمان پشم اشتر.(غیاث). رسن تافته.(مهذب الاسماء). لیف سخت تافته.(ترجمان القرآن). لیف نارجیل.(تذکره ٔ داود ضریر انطاکی). ج، مِساد و اَمساد.(اقرب الموارد)(منتهی الارب): و امرأته حمّاله الحطب، فی جیدها حبل من مسد.(قرآن 4/111 و 5).
می کشاندشان بسوی نیک و بد
گفت حق فی جیدها حبل المسد.
مولوی(مثنوی).
پیش از این کایام پیری دررسد
گردنت بندد به حبل من مسد.
مولوی(مثنوی).
گفت یارب بیش از این خواهم مدد
تا ببندمشان به حبل من مسد.
مولوی(مثنوی).

مسد.[م َ س َدد](ع اِ) درز و شکاف و سوراخ.(ناظم الاطباء). || سدَّ مسدَّه، قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست.(از اقرب الموارد): فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده.(ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 252 س 12).

مسد. [م ُ س ِدد](ع ص) نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار.(منتهی الارب). و رجوع به اسداد شود. || کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند.(از اقرب الموارد). || مستقیم.(از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما، ریسمان محکم. [خوانش: (مَ سَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

صد‌ویازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، تبّت یدا، لهب،
[قدیمی] ریسمان محکمی که از لیف یا پوست درخت خرما بافته می‌شود،
[قدیمی] لیف یا پوست درخت خرما،

حل جدول

سوره صد و یازدهم قرآن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ رسن تافتن، در رنج انداختن ‎ رسن سختباف، تیر چرخ چاه (اسم) ریسمانی از لیف با پوست درخت خرما، ریسمان محکم جمع: مساد.

فرهنگ فارسی آزاد

مَسَد، ریسمان محکم، لیف یا طناب لیفی (از اَلیاف درخت خرما و غیره)، محور فلزی یا آهنی،

مَسَد، نام دیگر سوره لَهَب یا سوره 111 قرآنست،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری