معنی مستمسک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مستمسک. [م ُ ت َ س ِ](ع ص) نعت فاعلی از استمساک. معتصم و چنگ درزننده.(از اقرب الموارد)(از غیاث)(از آنندراج). ج، مستمسِکون. و رجوع به استمساک شود: أم آتیناهم کتاباً مِن قبله فَهُم به مستمسِکون.(قرآن 21/43).

مستمسک. [م ُ ت َ س َ](ع ص، اِ) آنچه بدان چنگ زنند. مَعض ّ.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد): عدل شاه مستعان مظلومان، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است.(سندبادنامه ص 112). || بهانه. دست آویز. دلیل. عذر.

فرهنگ معین

چیزی که به آن چنگ بزنند، در فارسی، بهانه، عذر، دستاویز. [خوانش: (مُ تَ س) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست‌آویز،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک، سند، وسیله

فرهنگ فارسی هوشیار

دست آویزی چنگ در زننده دستاویز (اسم) چیزی که بدان چنگ در زنند دست آویر، وسیله. (اسم) چنگ در زننده جمع: مستمسکین.

فرهنگ فارسی آزاد

مُستَمسَک، دست آویز، هر چیز که بدان چنگ زنند، در فارسی به معنای عذر و بهانه هم مصطلح است،

مُستَمسِک، مُتَشَبِّث، به چنگ گیرنده، دست آویز قرار دهنده، خود داری و امتناع کننده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر