مستاصل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فرهنگ عمید
[مجاز] بینوا، بیچاره،
ازبیخبرکنده، ریشهکنشده،
حل جدول
بیچاره، درمانده
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده، مجبور، زله، لابد، بدبخت، پریشانحال، شوربخت
فرهنگ فارسی هوشیار
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده (اسم) ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.