معنی مسامحه کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسامحه کردن. [م ُ م َ ح َ / م ِ ح ِ ک َ دَ](مص مرکب) سهل انگاری کردن. تساهل نمودن. مدارا کردن. اغماض کردن. و رجوع به مسامحه شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن، آسان گرفتن، سهل انگاشتن، طفره رفتن، به‌تاخیر انداختن

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) بنرمی رفتار کردن، بتاخیر انداختن کاری را کوتاهی کردن اهمال ورزیدن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر