معنی مزکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مزکی. [م ُ زَک ْ کا](ع ص) زکوه(زکات) داده شده از مال.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج)(غیاث): که مال مزکی دارند و جامه ٔ پاک.(گلستان). || پاکیزه شده و پاک کرده شده.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(غیاث). مطهر. پاک.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
زو نعت مصطفای مزکی برآورم.
خاقانی(چ هند ص 18).
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی وبی زینت مزین.
سعدی(کلیات ص 540).
|| ستوده شده بوسیله ٔ خود.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || زکات از کسی گرفته.(از منتهی الارب).
مزکی. [م ُ زَک ْ کا](اِخ) یکی از اسماء حضرت محمد(ص) است.(حبیب السیر چ طهران ص 101).
مزکی. [م ُ زَک ْ کی](ع ص) پاک و پاکیزه کننده.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). || زکات دهنده از مال. || ستاینده خود را. || زکات از کسی گیرنده.(از منتهی الارب). || آنکه عدول را تزکیه کند.(دهار). کسی را گویند که به تزکیه ٔ شهود می پردازد و از حال آنان بحث میکند و قاضی را از درجه ٔ اعتبار آنان مطلع می سازد.(سمعانی). آنکه شهود را تزکیه کند.(مهذب الاسماء). آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسائی توصیف کند.(السامی). ج، مزکیان:
اینهاکه دست خویش چو نشبیل کرده اند
اندر میان خلق مزکی و داورند.
کسائی(از مجمعالفصحا ج 1 ص 483).
مردی سی چهل اندرآمدند مزکی و معدل از هر دستی.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). گفت [مسعود] به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). قضات بلخ واشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان... همه آنجا[به طارم] حاضربودند و بنشستند.(تاریخ بیهقی ص 180). تنی چند از بزرگان عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند. زمین خدمت ببوسیدند.(گلستان سعدی). || معرف. شناساننده:
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست.
خاقانی(چ عبدالرسولی ص 88).
پاک کننده، پاکیزه کننده، معرف، شناساننده، آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند. [خوانش: (مُ زَ کّ) [ع.] (اِفا.)]
(مُ زَ ک کا) [ع.] (اِمف.) پاکیزه شده، پاک شده.
معرفیکننده،
تزکیهشده، پاککننده، پاک، پاکیزه، معرف، شناساننده
پاک شده
مُزَکّی، پاکیزه کننده، تطهیر کننده، زکات مالی را دهنده، زکات گیرنده،
مُزَکّی، پاکیزه شده، تطهیر شده، زکات داده، زکات گرفته،