معنی مرکوب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مرکوب. [م َ](ع ص، اِ) نعت مفعولی است از مصدر رکوب. رجوع به رکوب شود. سواری کرده شده.(غیاث). || به معنی مرکب است.(از منتهی الارب). برنشستنی از ستور و کشتی.(آنندراج). برنشست. چاروا. چهار پای:
بر چنین مرکوب سی فرسنگ راه
من ز چشم بد نقابش کردمی.
خاقانی.
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کان براق از در میدان به خراسان یابم.
خاقانی.
یکی از جمله اعراب طاهر را بشناخت او را به طعنه از مرکوب بینداخت و فرودآمد و سرش را برداشت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 86).
ز دیبا و مرکوب و ده گونه چیز
همان خلعت پادشاهانه نیز
دگرره گفت کاجرام کواکب
ندانم برچه مرکوبند راکب.
نظامی.
خاطر سعدی و بار عشق تو
راکبی تند است و مرکوبی جمام.
سعدی.

فرهنگ معین

(اِمف.) سواری کرده شده، (اِ.) آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره. [خوانش: (مَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

هرچه انسان بر آن سوار می‌شود، مانندِ اسب، استر، و امثال آن‌ها،

فرهنگ فارسی هوشیار

سواری کرده شده

فرهنگ فارسی آزاد

مَرکُوب، هر چه بر آن سوار شوند از حیوانات مانند اسب و غیره، ایضاً: وسیله نقلیه (جمع: مراکیب)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر