معنی مرقم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مرقم. [م ُ رَق ْ ق ِ](ع ص) نعت فاعلی از ترقیم. رجوع به ترقیم شود. || کاتب و نویسنده. مرقن.(از لسان).

مرقم. [م ِ ق َ](ع اِ) قلم.(منتهی الارب)(اقرب الموارد). || مکواه وآلت داغ کردن. ج، مَراقم.(اقرب الموارد). || آنچه بوسیله ٔ آن بر نان نقش کنند.(از لسان).

فرهنگ معین

(مِ قَ) [ع.] (اِ.) قلم.

(مُ رَ قَّ) [ع.] (اِمف.) رقم شده، نگاشته.

فرهنگ عمید

هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم،

رقم‌شده، نگاشته،

فرهنگ فارسی هوشیار

کلک خامه (اسم) رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود. . . (اسم) آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع: مراقم.

فرهنگ فارسی آزاد

مِرقَم، قلم که با آن بنویسند، قلمی که با آن بر خمیر نقش زنند، اطو (مکواه)، (جمع: مَراقِم)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر