معنی مرجع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مرجع. [م َ ج َ](ع مص) مرجِع. رجع.(اقرب الموارد). رجوع به رجع و مرجِع شود.

مرجع. [م َ ج ِ](ع اِ) زیر کتف.(منتهی الارب). مرجع کتف، اسفل آن.(از متن اللغه). رجع کتف.(یادداشت مؤلف). ||(مص) بازگشتن.(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87)(منتهی الارب). انصراف. بازگردیدن. مقابل ذهاب به معنی رفتن.(از متن اللغه). رجوع. مرجعه. رجعی. رجعان.(اقرب الموارد)(متن اللغه). رجع.(متن اللغه). رجوع به رجوع شود.
|| رجوع به مرجع [م َ ج َ / م َج ِ] در سطور ذیل شود.

مرجع. [م َ ج ِ / م َ ج َ](ع اِ) جای بازگشتن.(غیاث اللغات). جای برگشت. جای بازگشت.(ناظم الاطباء). محل رجوع.(فرهنگ فارسی معین). مآب. منقلب. بازگشت گاه.(یادداشت مؤلف): اژدها را به مرجعی مانند کردم که به هیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد.(کلیله و دمنه).
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب.
سوزنی.
|| زمان رجوع.(یادداشت مؤلف). هنگام برگشت.(ناظم الاطباء): اگر به حقیقت معاد آن را خواهی یوم المعاد است و هرگاه براستی مرجع آن را طلبی یوم التناد است.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454). || بازگشت. رجوع: در این تن سه قوه است هر چند، مرجع آنهابا یک تن است.(تاریخ بیهقی ص 95).
مرجع این جسم خاکی هم به خاک
مرجع تو هم به خاک ای سهمناک.
مولوی.
|| پناه. ملجاء.(ناظم الاطباء). || آخرین مقصود.(ناظم الاطباء).رجوع به معنی قبلی شود. || آن که در امور بدو رجوع کنند.(فرهنگ فارسی معین). که محل رجوع مردم باشد در امور و مسائل دینی یا دنیاوی. ج، مراجع.
- مرجع تقلید، مجتهد جامعالشرایطی که مقلدان از او تقلید کنند و به احکام و فتاوی وی در امور دینی گردن نهند.
|| مأخذ. منبع. کتابی که از آن مطلبی را نقل کنند، یا تشریح و توضیح و تفسیر مطلبی بدان رجوع دهند. ج، مراجع. رجوع به مراجع شود. || در دستور زبان، کلمه ای که ضمیر غایب بدان برگردد، در مثال «حسن نامه ای نوشت و آن را توسط پست برای مادرش فرستاد» مرجع ضمیر «آن »نامه است و مرجع ضمیر «ش » حسن است.(از فرهنگ فارسی معین).

مرجع. [م ُ ج ِ](ع ص) سود برنده از مال التجاره و مسافرت که پس از برگشت سودی حاصل کند.(ناظم الاطباء). || زنی که پس از مرگ شوی به نزد خانواده و کسان خویش برگردد. راجع.(از متن اللغه).

فرهنگ معین

محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد.، ~ تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند. [خوانش: (مَ جَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می‌کنند،
مجتهد جامع‌الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد،
[قدیمی] محل بازگشت،
(اسم مصدر) [قدیمی] بازگشتن،
* مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می‌کنند،

حل جدول

محل رجوع

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بازیابه، بن مایه

مترادف و متضاد زبان فارسی

انسیکلوپیدی، دائره‌المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع، محل‌رجوع، عالم، فقیه، مجتهد،
(متضاد) مقلد

فرهنگ فارسی هوشیار

جای بازگشت، بازگشت گاه

فرهنگ فارسی آزاد

مَرجِع، غیر از معانی مصدری، رُجُوع، محل رجوع، کتابی که به آن مراجعه می کنند و مورد استفاده و استناد می باشد، مجازاً: مشخصی که به او مراجعه می کنند، در فارسی مَرجَع تلفظ می کنند (جمع: مَراجِع)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری