معنی مرابط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مرابط. [م َ ب ِ] (ع اِ) ج ِ مربط. رجوع به مربط و مِربَطَه شود: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی از فرهنگ فارسی معین).

مرابط. [م ُ ب ِ] (ع ص) مواظب بر کاری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرابطه، مرابطون. || آنکه در مرز دشمن بسر برد. که ملازم سرحد دشمن است. (از اقرب الموارد). که ملازم مرز و جهاد است. (از متن اللغه). مواظب و ملازم سرحد. قراولی که اسبان خود را در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاهدارد. (فرهنگ فارسی معین): آن بر اعوان دین و انصار اسلام و غزاه و مرابطان که در چشم ما منتظم اند مصروف داریم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 133). || مروج ایمان. (فرهنگ فارسی معین): خداوند خواجه ٔ جهان و دستور صاحب قرآن...مجاهد مرابط. (جوامع الحکایات، از فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود. || رابطه دارنده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرابطه شود. || مستعد و مهیا. رجوع به معنی اول و دوم شود. || آرام و آسوده و راحت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

رابطه دارنده، مواظب و ملازم سرحد، مروج ایمان. [خوانش: (مُ بِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

مربط

آن‌که از مرزها محافظت می‌کند،

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: مربط) آغل ها آغال ها ‎ پیوندار، مرز دار، روا گنده ی دین پاسدار دین (اسم) جمع مربط: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. (اسم) رابطه دارنده، مواظب و ملازم سر حد (مسلمانان) قراولی که اسبان خودرا در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاه دارد، مروج ایمان:. . . خداوند خواجه جهان و دستور صاحب قران. . . مجاهد مرابط. . . جمع: مرابطون مرابطین.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر