معنی مذلت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مذلت. [م َ ذَل ْ ل َ] (از ع اِمص) ذل. ذلالت. ذله. خوار شدن. (غیاث اللغات). مذله. رجوع به مذله شود. || (اِمص) خواری. ذلت. ذل. هوان. مقابل عزت:
هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک
بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان.
فرخی.
و آن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان ز او با مذلت دوستان بااعتزاز.
منوچهری.
راست نیایدی وزیر فراکردن و در هر هفته بر وی چنین مذلتی رسد بر آن رضا دادن. (تاریخ بیهقی ص 156). زهر برمکم تا از همه رنج و مذلت بازرهم. (تاریخ بیهقی). هیچ عزتی و قوتی بالاء عزت و قوت اسلام نیست و هیچ مذلتی چون مذلت جهودی نیست. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 6). و اکنون در مقام مذلت ایستاده ام و دل بر عقوبت سلطان نهاده. (سندبادنامه ص 324). پسر سوری چون مذلت خویش در کمند اسار و ربقه ٔ خسار مشاهدت کرد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). ایشان را به رسوائی تمام و مذلتی عظیم به میان بخارا برآوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 66).
نانم افزود و آبرویم کاست.
بینوائی به از مذلّت ِ خواست.
سعدی.
گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی. (گلستان سعدی). مردن به علت به که زندگانی به مذلت. (گلستان سعدی).
- مذلت بردن، خواری کشیدن. مورد تحقیر و توهین قرار گرفتن. خوار و خفیف شدن:
مذلت برد مرد مجهول نام
وگر خود به مال آستانش زر است.
سعدی.
- مذلت دیدن، خواری کشیدن.
- مذلت کشیدن، تحمل توهین و تحقیر کردن. هوان و خواری دیدن:
آن را که خردمند بود هرگز
زین گونه مذلت کشید باید.
مسعودسعد.

فرهنگ معین

(مَ ذَ لَّ) [ع. مذله] (اِمص.) خواری، ذلیلی.

فرهنگ عمید

خوار شدن،
خواری و پستی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی‌گراییدن، زبون شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

ذلالت، خوار شدن

فرهنگ فارسی آزاد

مَذَلَّت، خواری و حقارت، پستی و ذلّت،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر