معنی مذبوح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مذبوح. [م َ] (ع ص) ذبح کرده شده. (منتهی الارب). کشته شده به طریق ذبح. (ناظم الاطباء). قتیل. (متن اللغه). گلوبریده. نعت مفعولی است از ذبح. || حلال. (منتهی الارب). روا. (یادداشت مؤلف):کل شی ٔ فی البحر مذبوح، ای لایحتاج الی الذابح. (منتهی الارب)، ای حلال اکله و لایحتاج الی الذبح والذابح. (یادداشت مؤلف). || مذبوح بها؛ درازلحیه. (منتهی الارب). مذبوح، آنکه زیر زنخ وی از ریش پوشیده بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذبح. ذبیح. آنچه که آماده ٔ ذبح شده است. (متن اللغه).
- حرکت مذبوح، حرکتی که مرغ یا جانور ذبح شده در آخرین لحظات حیات انجام دهد. کنایه از کوشش بیفایده. (از فرهنگ فارسی معین). حرکتی بدرد. حرکتی نه به اراده. جنبشی بی اراده و بی نتیجه و بی امیدواری. (یادداشت مؤلف). تلاشی از روی کمال یأس و بیهوده. رجوع به مذبوحانه شود.

فرهنگ معین

(مَ) [ع.] (اِمف.) گلو بریده، کشته شده، ذبح شده.

فرهنگ عمید

گلوبریده‌شده، سربریده،
(صفت) [مجاز] با تلاش زیاد و بی‌فایده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ذبح‌شده، گلوبریده، تلاش بی‌ثمر، کوشش بی‌اثر

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ کشتار گلو بریده، دست و پا زده (اسم) ذبح شده گلوبریده (حیوان) . یا حرکت مذبوح. حرکتی که مرغ یا جانور ذبح شده در آخرین لحظات حیات انجام دهد، کوشش بیفایده.

فرهنگ فارسی آزاد

مَذبُوح، گلوبریده، ذبح شده، خفه شده، شکافته و از هم جدا شده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر