معنی محیی الدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محیی الدین. [مُح ْیِدْ دی] (اِخ) ابن عربی. رجوع به ابن عربی شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب عبدالقادربن ابی القاسم سعدی مالکی مکی است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب محمدبن قاسم مشهور به اخوین است. رجوع به اخوین شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب محمدبن سلیمان کافیجی است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب عبداﷲبن عبدالظاهربن نشوان است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب شیخ عبدالقادر جیلانی است. رجوع به عبدالقادر جیلی شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْدی] (اِخ) لقب عبدالقادربن محمد حسینی طبری است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب عبدالقادر محمدبن نصراﷲبن ابی الوفاست.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب عبدالقادربن ابی الوفا محمد قرشی است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) شافعی نعیمی، مکنی به ابوالمفاخر. رجوع به ابوالمفاخر نعیمی... شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب ابن قضیب البان عبدالقادربن محمد است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) حسین بن مسعودبن محمد. رجوع به حسین... شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) اورنگ زیب عالم گیر. رجوع به اورنگ زیب شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) اخلاطی. رجوع به اخلاطی شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) احمدبن علی بونی. رجوع به احمدبن علی... شود.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب احمدبن عبداﷲ طبری است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) لقب احمدبن ابراهیم نحاس است.

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) ابن محمدبن ابی السکر المغربی الاندلسی حکیم و مهندس. او راست مدخل المفید و غنیه المستفید فی الحکم علی الموالید. (نسخه ای از آن در کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا هست). (یادداشت مرحوم دهخدا).

محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی] (اِخ) محمد غزالی.رجوع به غزالی و غزالی نامه تألیف جلال همایی شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری