معنی محص در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محص. [م َ] (ع مص) خالص کردن زر را به گداز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک کردن زر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). || گریختن از کسی. || دویدن آهو. || درخشیدن سراب و برق. || جلا دادن نیزه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || کوشیدن در رفتن. (منتهی الارب). نیک دویدن. (تاج المصادر بیهقی). || پا برزدن مذبوح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پای بر زمین زدن. (منتهی الارب). || سرگین انداختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

محص. [م َ ح ِ] (ع ص) رسن ریشه برافتاده ٔ نرم و سست شده: حبل محص. (منتهی الارب). ریسمان مستعمل و نرم و سست شده. (ناظم الاطباء).

محص. [م َ] (ع ص) فرس محص، اسب توانا. || اسب استواراندام. (منتهی الارب).

محص. [م ُ ح ِ ص ص] (ع ص) کسی که بهره و حصه ٔ دیگری میدهد. || آنکه کسی را ازکار معزول میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).

فرهنگ فارسی آزاد

مَحص، (مَحَصَ، یَمحَصُ) بَری از عیب نمودن، جدا از غلّ و غش کردن (با آتش)، پاک و طاهر کردن (به وسیله امتحان)، جلا دادن، درخشیدن، گریختن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر