معنی محاویج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محاویج. [م َ] (ع ص، اِ) ج ِ مُحوِج. بی چیزان. حاجتمندان. نیازمندان. محتاجان. مفلسان. مفالیس. (یادداشت مرحوم دهخدا): قوم محاویج، محتاجان. (منتهی الارب). مردمان محتاج. (ناظم الاطباء): و اگر این جاه خویش در اغاثت ضعفا و اعانت محاویج صرف کند رکنی از ارکان سعادت آخرت حاصل کرده باشد. (تاریخ بیهق ص 177).

فرهنگ فارسی هوشیار

مفلسان، حاجتمندان و نیازمندان

فرهنگ فارسی آزاد

مَحاوِیج، محتاج ها،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر