معنی مجیز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مجیز. [م ُ] (ع ص) رخصت دهنده و پروانه دهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود. || ولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || وصی و مصلح امر یتیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم. (از اقرب الموارد). || بنده ٔ مأذون در تجارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). || کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. (ناظم الاطباء). || آن که آب می دهد کشت و ستور را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آن که کمک و امدادمی کند. || تحسین کننده. (ناظم الاطباء).

مجیز. [م َ] (اِ) در تداول عامه تملق.چاپلوسی. چرب زبانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجیز کسی را گفتن، از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

فرهنگ معین

اجازه دهنده، رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده مأذون در تجارت. [خوانش: (مُ) [ع.] (اِفا.)]

(مَ) (اِ.) (عا.) تملق، چرب زبانی.،~ کسی را گفتن تملق او را گفتن.

فرهنگ عمید

تملق، چاپلوسی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ پرگ دهنده، سر پرست (اسم) تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن. تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک (اسم) اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت.

فرهنگ فارسی آزاد

مُجِیز، وَلیّ، وَصیّ، قَیِّم یتیم، اجازه دهنده، عبد و بنده ای که اجازه تجارت و کار دارد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر