معنی مجتمع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مجتمع. [م ُ ت َ م َ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی به روی هم توده شده و جمع گردد. || انجمن و محل ملاقات. (ناظم الاطباء). جایی که مردم گرد آیند. محل اجتماع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل فراهم آمدن رشته های مختلف علمی، آموزشی و جز اینها در یک جا.
- مجتمعآموزشی، به مدرسه ای اطلاق گردد که دوره های کودکستان و دبستان و راهنمایی و دبیرستان با رشته های مختلف در آن گرد آمده باشد.
- مجتمع ورزشی، به ورزشگاهی اطلاق گردد که برای تمام رشته های ورزشی وسائل و میدان تمرین و مسابقه آماده کرده باشند.

مجتمع. [م ُ ت َ م ِ] (ع ص) گردآمده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء). فراهم آینده. (از منتهی الارب) (آنندراج). گردآینده. اجتماع کننده:... بر حلقه ٔ هر جمعی می گذشتم تا رسیدم به حلقه ای مجتمع و جماعتی مستمع. (مقامات حمیدی). جماعتی که مجتمع آن مقام و مستمع آن کلام بودند از فصاحت آن سیاقت و ملاحت آن ذلاقت تعجبها نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99). شبی دارا و ابوالفوارس در خدمت سلطان مجتمع بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 382). اینک همه مجتمعید بگویید و بر کلمه ٔ حق یک زبان شوید که آن که با برادر همدم بر یک طریق معاشرت مدتها قدم زده باشد و... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 255).
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع.
مولوی.
تنی چند بر گفت او مجتمع
چوعالم نباشی کم از مستمع.
سعدی (بوستان).
- مجتمعالهمه، که همتی واحد دارند. که همگی بر یک امر همت گماشته باشند: تاهمگنان مجتمعالهمه و متفق الکلمه گشتند که اهلیت و استحقاق سروری و خصایص بهتری و مهتری جز ناصرالدین سبکتکین را نیست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24 و 25).
|| توده شده و بر روی هم جمع شده. (ناظم الاطباء). || رجل مجتمع؛ مرد به کمال قوت رسیده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد به بلوغ رسیده و ریش درآورده. (ناظم الاطباء). || مشی مجتمعاً؛ تیز رفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز و با حرکتی شدید و با اندامی استوار رفت بی آنکه در راه رفتن او سستی باشد. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ) [ع.] (اِ.) محل اجتماع.

(مُ تَ مِ) [ع.] (اِمف.) گردآمده، فراهم آمده.

فرهنگ عمید

محل اجتماع، جای گرد آمدن،
مجموعه‌ای از ساختمان‌ها یا واحدها با کارکرد یکسان: مجتمع تجاری،

گردهم‌آینده، اجتماع‌کننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

هماد، همتافت

کلمات بیگانه به فارسی

همتافت

مترادف و متضاد زبان فارسی

انجمن، جمعیت، گروه، مجمع، کلنی

فرهنگ فارسی هوشیار

گرد آمده و فراهم آمده، اجتماع کننده

فرهنگ فارسی آزاد

مُجتَمِع، گرد هم آینده، اجتماع کننده،

مُجتمَعَ، محل اجتماع، هیئت اجتماعیه، انجمن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری