معنی مثکلة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مثکله. [م َ ک َ ل َ] (ع اِ) سبب ثُکل. (منتهی الارب). آنچه سبب شود گم کردگی فرزند را و گویند رمح فلان للوالدات مثکله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

مثکله. [م ُ ک ِ ل َ] (ع ص) قصیده مثکله، آنچه در آن ثُکل مذکور باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قصیده ای که در وی ذکر ثکل بودو مرثیه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثکل شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر