معنی متولد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متولد. [م ُ ت َ وَل ْ ل ِ] (ع ص) پیدا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیدا شده و زائیده شده و موجود گشته و چیزی که از چیزی پیدا شود. (ناظم الاطباء). زاده. (از دهار):
این هست وجودش متعلق به مجازی
و آن هست حصولش متولد ز ریائی.
سنائی.
- متولد شدن، متولد گردیدن. متولد گشتن. زاییده شدن. به وجود آمدن. پدید آمدن. به جهان هستی آمدن: از جانور آنچه از عفونات متولد شود چون انواع کرم و مگس، بی حس نباشند. (مصنفات باباافضل ص 434).
- متولد گردیدن، رجوع به ترکیب «متولد شدن » شود.
- متولد گشتن، رجوع به ترکیب «متولد شدن » شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ لِّ) [ع.] (اِفا.) زاییده شده، تولد یافته.

فرهنگ عمید

زاییده‌شده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زایچه

مترادف و متضاد زبان فارسی

زاده، زاییده

فرهنگ فارسی هوشیار

دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَوَلِّد، تَوَلّد یابنده، تولد یافته، نتیجه شونده و به وجود آینده از چیز دیگر،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر