معنی متفجر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
متفجر. [م ُ ت َ ف َج ْ ج ِ] (ع ص) آب روان و جاری. (ناظم الاطباء). آب روان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || صبح روشن. || جوانمرد و با سخاوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود.
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَفَجِّر، منبعث، جاری شونده (آب و غیره)، ظاهر شونده (صبح)،
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.