معنی متعبد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متعبد. [م ُ ت َ ع َب ْ ب ِ] (ع ص) عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء): یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان). || به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود.

متعبد. [م ُ ت َ ع َب ْ ب َ] (ع اِ) محل و مکان پرستش. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ بِّ) [ع.] (اِفا.) متدین، دیندار.

فرهنگ عمید

عبادتگاه،

عبادت‌کننده،
کسی که به تکلف خود را عابد می‌نمایاند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صفت پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت‌کننده، عبادتگر

فرهنگ فارسی هوشیار

عبادت کننده و بسیار متدین و دیندار

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَعَبِد، بندگی کننده، مطیع و مثل عبد شونده -به بندگی گیرنده، دعوت کننده به عبادت، عبادت کننده

مُتَعَبَِد، مَعبَد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری