معنی متشکل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متشکل. [م ُ ت َ ش َک ْ ک ِ] (ع ص) صورت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکل شود.

متشکل. [م ُ ت َ ش َک ْ ک َ] (ع ص) انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگور نیم رسیده. (ناظم الاطباء). || صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || مأخوذ از تازی، تغییر صورت داده و خوشگل شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

فرهنگ معین

(مُ تَ شَ کِّ) [ع.] (اِفا.) ساخته شده، صورت گرفته.

فرهنگ عمید

شکل‌گرفته، تشکیل‌شده،
[قدیمی] آنچه به ‌شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل‌پذیر،

کلمات بیگانه به فارسی

دربرگیرنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

شکل‌پذیر، صورت‌پذیر، سازمان‌یافته، شکل‌گرفته، تشکیل‌شده

فرهنگ فارسی هوشیار

صورت گیرنده

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَشَکِّل، تشکیل شونده، شکل و صورت یابنده، به شکل و صورت خاصی در آینده یا درآمده، مُتَأَلِّف،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر