معنی مبیع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مبیع. [م َ] (ع مص) فروختن و خریدن. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی).

مبیع. [م َ] (ع ص، اِ) خریده شده و فروخته شده. (غیاث) (آنندراج). فروخته و خریده. (ناظم الاطباء) (یادداشت دهخدا). || دراصطلاح فقهی یعنی مورد بیع و آن چه بیع بر آن واقع میشود در مقابل ثمن که قیمت و بها و ارزش مبیع است.

مبیع. [م ُ] (ع ص) عرضه کننده برای بیع. (از منتهی الارب). فروشنده و خرنده. (آنندراج). فروشنده. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

فروخته شده، خریده شده. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

چیزی که فروخته شده است،
کالایی که مورد خریدوفرو‌ش قرار گیرد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خریدوفروش، بیع‌وشرا، معامله، دادوستد

فرهنگ فارسی هوشیار

چیزیکه فروخته شده

فرهنگ فارسی آزاد

مَبِیع، جنس یا مال یا ملک خریده یا فروخته شده، مورد بیع، آنچه که مورد معامله واقع شده است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر