مبهاج در لغت نامه دهخدا
لغت نامه دهخدا
مبهاج. [م ِ] (ع ص) زن نیکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد یا زن نیکو. خوب. (ناظم الاطباء). زن خوبروی، بهج الغلام و یبهج بهاجه، حسن فهو بهیج و هی مبهاج. (از محیطالمحیط). || کوهان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رایت ناقه لها سنام مبهاج و... ای سمان... (ذیل اقرب الموارد). ج، مباهیج. (از محیطالمحیط).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.
آخرین مطالب وبلاگ



