معنی مباسطت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مباسطت. [م ُ س َ طَ] (ع اِمص) از مباسطه عربی. با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (غیاث). عشرت و مسرت و تفریح. (ناظم الاطباء): و بسیجیده ٔ آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم. (کلیله و دمنه). و زمانی غم و شادی گفتند و بساط مباسطت بگستردند. (سندبادنامه ص 318). به هارون بن ایلک خان ملک ترک رسول فرستاد با او اسباب مباسطت مستحکم گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 113). سلطان بوقت استنزال امیر اسماعیل از غزنین در مجلس انس با او در مباسطت آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || گستاخی کردن. (ترجمان القرآن). گستاخی و بی ادبی و بی شرمی و جسارت. (ناظم الاطباء). گستاخی و فراخ زبانی: در اثنای معشرت که سورت شراب عنان تماسک او بستده بود مباسطتی بیش از قدر خویش آغاز کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). || آزادی و آسایش بدون رمیدگی. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(مُ سَ طَ) [ع. مباسطه] (مص ل.) گشاده رویی کردن

فرهنگ عمید

گشاده‌رویی،
صمیمیت،
رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (مصدر) گشاده رویی کردن، (اسم) گشاده رویی.

فرهنگ فارسی آزاد

مُباسَطَت، خوشروئی، گشاده روئی و لطف،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر