معنی ماسکه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ماسکه. [س ِ ک َ / ک ِ] (ع ص، اِ) ماسکه. مؤنث ماسِک. نگاهدارنده. بازدارنده: سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکه ٔ سکون از دست شده و جاذبه ٔ قرار با فرار بدل گشته. (جهانگشای جوینی). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکه ٔ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی). از آن جماعت که ماسکه ٔ عقلی عنان گیر ایشان بوده است... (جهانگشای جوینی).
- ماسکه نداشتن، حالت خودداری نداشتن، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء).
|| قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند: جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده ٔ غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود.
- قوت ماسکه، قوه ٔ ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- قوه ٔ ماسکه، قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه ٔ جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه ٔ طبیعیه ٔ خادمه است، وهی قوه تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءه. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار.

فرهنگ معین

(س کِ) [ع.] (ص فا.) نگاه دارنده.

فرهنگ عمید

نیروی نگه‌داری چیزی،
نیروی نگه‌دارنده از خطا و گناه، حس خودداری،

فرهنگ فارسی هوشیار

ماسکه در فارسی: نگاهدارنده، نیام زه: نیامی که روی زه یا کره را می پوشاند، پیشخوراک (اسم) مونث ماسک: . . . از آن جماعت که ماسکه عقلی عنان گیر ایشان بوده است. . .

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر