معنی ماجرا کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ماجرا کردن. [ج َ ک َ دَ] (مص مرکب) از عالم درد دل کردن، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن. (از آنندراج). قصه کردن. بیان حال کردن:
خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی
چو من بگریه ٔ خون ماجرای خویش کنم.
امیرخسرو (از آنندراج).
|| گفتگو کردن. مباحثه کردن. مکابره کردن: مجدالدین بازنش ماجرائی می کرد؛ زنش بغایت پیر و بد شکل بود؛ گفت خواجه کدخدائی چنین نکنند که تو می کنی. (عبید زاکانی).
ای آنکه با شکسته دلان ماجرا کنی
ما از توایم اگر بکشی ور رها کنی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
و رجوع به ماجرا شود.

فرهنگ معین

درد دل کردن، شکوه و شکایت کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.)]

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر