معنی ماجرا ماجری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (اسم) آنچه واقع شده آنچه که اتفاق افتاده حادثه پیش آمد: دی سوالی کرد سائل مر مرا زانک عاشق بود او بر ماجرا. (مثنوی) سرگذشت: پس ماجرای حال خویش باوی گفت. -3 هنگامه غوغا، مرافعه: ماجرا کم کن و باز آکه مرا مردم چشم خرقه از سربدر آورد و بشکرانه بسوخت. (حافظ) توضیح در فارسی غالبا ماجرا نویسند ولی اصل ماجرای است چه ماجری ترکیبی است عربی مرکب از مای موصوله و جری که فعل ماضی وصله ماست وجری چون ناقص یابی است در عبارات عربی حتما باید با یا ء نوشته شود ولی در عبارات فارسی نوشتن ماجرا خطا نیست زیرا که اصل ترکیبی آن اکنون بکلی نسیا منسیا شده و بمنزله یک کلمه بشمار میاید. یا کافر ماجرایی. همچون کافران رفتار کردن، ظلم بیداد. یا ماجرا جو (ی) . آنکه سری پر شور دارد و عاشق حوادث و ماجرها است، فتنه جو آشوب طلب. یا ماجرا جویانه. از روی ماجراجویی. یا ماجراجوییی. عشق بحوادث و ماجراها، فتنه جویی آشوب طلبی. یا ماجرا برداشتن. شرح واقعه را نقل کردن: با عوانان از برای بر داشتند پیش فرعون از برای دانگ چند. (مثنوی) یا ماجرا راندن. ماجرا گفتن، حادثه ای ایجاد کردن. یا ماجرا رفتن. حادثه ای اتفاق افتادن: گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت. (حافظ) یا ماجرا کردن. در دل کردن مکنون خاطر را شرح دادن: خوش آن زرمان که دگر سوی بینی و شنوی چو من بگریه خون ماجرای خویش کنم. (امیر خسرو)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر