معنی لوحی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لوحی. [ل َحا] (ع ص) ابل ٌ لوحی، شتران تشنه. (منتهی الارب).

لوحی. [ل َ] (ص نسبی) منسوب به لوح. چون لوح: شکل لوحی، از مجسمات جسمی است مربع که ابعاد ثلاثه ٔ آن مختلف است بر هیئت لوح: اگر هر سه عدد یکدیگر را راست نباشد آن را لوحی خوانند زیراک چون تخته بود. (التفهیم). مؤلف دستورالعلماء گوید (حرف عین): هرگاه سهروردی در تلویحات کلمه ٔ «لوحی » (مقابل عرشی) استعمال کند، مرادوی چیزی است که از کتاب (دیگری) اتخاذ کرده است.

لوحی. [ل َ] (اِخ) از شاعران مداح ایرانی و از مردم اصفهان و وی را قصاید نیکو در حق ائمه ٔ دوازده گانه است. (تذکره ٔ نصرآبادی ص 430) (قاموس الاعلام ترکی).

لوحی. [ل َ] (اِخ) حسن افندی. از شاعران عثمانی و از مردم بروسه و مدرس مدرسه ٔ حسن پاشای بروسه. وفات وی به سال 1165 هَ. ق. این مقطع او راست:
لسان حالمه کیفیت عشقی بیان ایلر
آنکچون کتمز الدن لوحیاهر بار مجموعه.
(قاموس الاعلام ترکی).

لوحی. [ل َ] (اِخ) از شاعران قرن نهم عثمانی واز مردم پرشتئه و سالک طریق تصوف. وی مدتی در خدمت مرکز افندی به کار اشتغال ورزید. این بیت او راست:
نیجه الدر صبا دن بر اثر یوق
آنکچون کوی دلبر دن خبر یوق
صفا خمخانه سندن دختر رز
و در آنی اما بر چکر یوق.
(قاموس الاعلام ترکی).

لوحی. [ل َ] (اِخ) (سید...) نقیبی. پسر دختر لوحی شاعر اصفهانی مذکور. فقیهی است معارض مجلسی. رجوع به نقیبی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

سلمی (صفت) منسوب به لوح. یا شکل لوحی. سطحی است مربع مانند لوح که ابعاد سه گانه آن مختلف باشد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر