معنی لقیط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن عدی. صحابی است. (منتهی الارب). ابن عدی اللخمی جد سویدبن حبان. قال ابن یونس شهد فتح مصر و کان صاحب کمین عمروبن العاص ذکر ذلک سعیدبن عفیر، و ذکران منده عن ابن یونس انه قال: له ذکر فی الصحابه و لایعرف له مستند و عداده فی اهل مصر. (الاصابه ج 6 ص 9).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن عبدالقیس الفزاری حلیف بنی ظفر من الانصار. ذکره سیف بن عمر فی الفتوح، و قال انه کان امیراً علی بعض الکرادیس یوم السیرموک. (الاصابه ج 6 ص 9).

لقیط. [ل َ] (اِخ) الدوسی والدایاد. ذکره بعضهم و هو وهم. قال اسلم فی تاریخ واسطحدثنا جابربن الکردی و احمدبن سهل بن علی قالا حدثنا ابوسفیان الحمیری عن الضحاک بن حمیده عن غیلان بن جامع عن ایادبن لقیط عن ابیه قال کان شعر رسول اﷲ (ص) یبلغ کتفیه او منکبیه قال ابومحمدبن سفیان الحافظ الراوی عن اسلم کذا وقع و انما هو ایادبن لقیط عن ابی رشته. قلت و سیأتی بیان ذلک فی الکنی. (الاصابه ج 6 ص 13).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابومغیره. تابعی است.

لقیط. [ل َ] (اِخ) مکنی به ابوالمشا. تابعی و محدث است.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابوالعاص. لقیطبن الربیعبن عبدالعزی بن عبدشمس بن عبدمناف القرشی العبشمی. صحابی است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن معبد الایادی. صاحب اغانی وی را لقیطبن معمر ذکر کرده. وی شاعری است جاهلی و به قصیدتی که در آن قوم خود را از غرور ایرانیان بیم داده است شناخته شود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 50 و حاشیه ٔ 51 و 60 شود. صاحب عقد الفرید گوید: کتب لقیط الایادی الی بنی شیبان فی یوم ذی قار شعراً یقول فی بعضه:
قوموا قیاماً علی امشاط اَرجلکم
ثم افزعوا قد ینال الامن من فزعا
و قلدوا امرکم ﷲ درّکم
رحب الذّراع بامر الحرب مضطلعا
لا مترفاً اِن رخاءالعیش ساعده
ولا اذا عض ّ مکروه به خشعا
مازال یحلب هذا الدّهر اشطره
یکون متبعاً طوراً و متبعا
حتی استمر علی شزر مریرته
مستحکم الرّای لا قحماً و لاضرعا.
(عقدالفرید ج 6 ص 117).
زرکلی در الاعلام وی را لقیطبن یعمر الایادی ذکر کرده گوید: شاعر جاهلی من اهل الحیره کان یحسن الفارسیه و اتصل بکسری سابور ذی الاکتاف فکان من کتابه و المطلعین علی اسرار دولته و من مقدمی تراجمته، و هو صاحب القصیده المستهله بقوله:
یا دار عمره من محتلها الجرعا.
و هی من عیون الشعر، بعث بها الی قومه ینذرهم بان کسری بعث جیشاً لغزوهم فسقطت فی ید اوصلتها الی کسری فسخط علیه و قطع لسانه ثم قتله. له دیوان شعر. (الاعلام زرکلی ج 3).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن مالک، ملقب به ذوالتاج. رجوع به تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 121 و ذوالتاج شود.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن عصر البلوی هو النعمان بن عصر. رجوع به نعمان... شود. (الاصابه ج 6 ص 9).

لقیط. [ل َ] (ع ص، اِ) از زمین برگرفته. || نوزاده ٔ برزمین افکنده و جز آن. (منتهی الارب). بچه ٔ افکنده و جز آن که بردارند او را. (منتخب اللغات). بچه ای که در راه افتاده یافته باشند و آن را از زمین برداشته باشند. (غیاث). فرزند افکنده. و رجوع به حمیل شود. بکوی افکنده. کوی یافت. ج، لقطاء. (مهذب الاسماء). یافته شده ٔ در سر راه. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لقیط، فعیل به معنی مفعول و مشتق از لقط بر وزن نصر است و آن به معنی برداشتن چیزی است از زمین، خواه آن چیز دیده شده یا دیده نشده باشد وگاه باشد که این عمل از روی قصد و اراده واقع شود کمافی المقیاس [کذا]. پس لقیط، شی ٔ برداشته شده از زمین باشد و شرعاً کودکی است مجهول النسب که او را بر زمین افکنده باشند از بینوائی یا خوف از هتک ناموس کذا جامع الرموز - انتهی. جرجانی گوید: هو بمعنی الملقوط، ای المأخوذ من الارض و فی الشرع اسم لمایطرح علی الارض من صغار بنی آدم خوفاً من العبله او فراراً من تهمه الزناء. (تعریفات). حرامزاده. (مهذب الاسماء).
لقیط کردی فرزند خویش و میدانی
که شعر باشد فرزند شاعران حق و داد
لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط
که داند این ز که ماند و که داند او ز که زاد.
سوزنی.
|| (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقه، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلاً زیست کند. ملتقطموظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود. || لقیط دارالحرب، آنچه در جبهه ٔ جنگ یابند از بنده و کالا و جز آن. || چاه کهنه ٔ عادی که ناگاه برافتد و واقع شود. (منتهی الارب).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن عباد. صحابی است. (منتهی الارب). ابن عباد السامی. قال ابن ماکولا له وفاده. (الاصابه ج 6 ص 9).

لقیط. [ل َ] (اِخ) البلوی. صحابی است. (منتهی الارب). رجوع به لقیطبن عصر... شود.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن عامربن المنتفق. صحابی است. رجوع به عقدالفرید ج 1 صص 278- 291 شود.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن عامر. ابورزین العقیلی. صحابی است. رجوع به ابی رزین و الاصابه ج 6 ص 8 شود.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن صبره. صحابی است. (منتهی الارب). صاحب الاصابه آرد: لقیطبن صبرهبن عبداﷲبن المنتفق بن عامربن عقیل بن کعب بن ربیعهبن عامربن صعصعه العامری. روی عن النبی (ص) روی عنه ابنه عاصم قرأت علی فاطمه بنت المنجا عن سلیمان بن ضمره و انبأنا ابوهریرهبن الذهبی اجازه انبأنا ابونصربن الشیرازی کلاهما عن محمدبن عبدالواحد المدینی انبأنا اسماعیل بن علی الحمانی انبأنا ابومسلم الادیب انبأنا ابوبکربن المقری حدثنا مأمون بن هارون حدثنا حسین بن عیسی البسطامی حدثنا الفضل بن دکین حدثنا سفیان عن ابی هاشم و اسمه اسماعیل بن کثیر عن عاصم بن لقیطبن صبره عن ابیه قال اتیت النبی (ص) فقال اسبغ الوضوء و خلل الاصابع و بالغ فی الاستنشاق الا ان تکون صمائماً هذا حدیث صحیح اخرجه احمد عن شیخ عن سفیان فوافقناه فی شیخ شیخه بعلو و اخرجه الترمذی عن قتیبه و النسائی عن ابن اسحاق بن ابراهیم کلاهما عن وکیع و النسائی ایضاً عن محمدبن رافع عن یحیی بن آدم و عن محمدبن المثنی عن عبدالرحمان بن مهدی ثلاثتهم عن سفیان الثوری فوقع لنا عالیاً بدرجتین و اخرجه ابوداود و الترمذی و النسائی و ابن ماجه من روایه یحیی بن سلیم عن اسماعیل بن کثیر. طوله بعضهم و فیه کنت وافد بنی المنتفق وفیه قصه طویله جرت له مع النبی (ص) و مع عائشه و اخرجه بطوله ابن حبان فی صحیحه. (الاصابه ج 6 صص 7- 8).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن زرارهبن عدس الدارمی تمیمی، مکنی به ابونهشل. فارس و شاعر جاهلی. از اشراف قوم خود بوده است. اخبار بسیار دارد. و در جنگ «شعب جبله » نه سال پیش از تولد نبی اکرم کشته شده است. (الاعلام زرکلی ج 3). «هو لقیطبن زرارهبن عدس الحنظلی. من فرسان العرب فی الجاهلیه و اجوادهم و ساداتهم و شعرائهم، قتله شریح بن الاحوص یوم شعب جبله من ایامهم. (البیان و التبیین ج 2 حاشیه ٔ ص 137). ابن قتیبه آرد: خطب لقیط بن زراره الی قیس بن خالد ذی الجدّین الشیبانی. فقال له قیس: و من انت ؟ قال: لقیطبن زُراره. قال: و ما حملک ان تخطب الی علانیه؟ فقال: لان-ّی عرفت انی ان عالنتک لم افضحک و ان ساررتک لم اخدعک فقال کف ُکریم، لاتبیت ُ واﷲ عندی غربا و لا غریباً. فزوجه ابنته و ساق عنه. (عیون الاخبار ج 4 ص 17). صاحب عقدالفرید نیز همین داستان را با عبارت دیگر ذکر کرده است (ج 7 ص 91). جوالیقی گوید: لقیط را دختری بود و او را به نام دختر کسری دختنوس، معرّب دُخت نوش نام گذارده بود. (المعرّب ص 142). صاحب عقدالفرید در ذکر یوم شعب جبله آرد: یوم شعب جبله اعظم ایام العرب... کان قبل الاسلام باربعین سنه و هو عام وُلد النبی (ص) و کانت بنوعبس یومئذ فی بنی عامر حلفاء لهم، فاستعدی لقیط بنی ذبیان لعدواتهم لبنی عبس من اجل حرب داحس فاجابته غطفان کلها غیر بنی بدر و تجمعت لهم تمیم کلها غیر بنی سعد وخرجت معه بنواسد لحلف کان بینهم و بین غطفان حتی اتی لقیط الجون الکلبی و هو ملک هجر... قال ابوعبیده: و اقبل لقیط و الملوک و من معهم، فوجدوا بنی عامر قد دخلوا شعب جبله فنزلوا علی فم الشعب فقال لهم رجل من بنی اسد خذوا علیهم فم الشعب حتی یعطشوا و یخرجوا، فواﷲ لیتساقطن علیکم تساقط البعر من اًست البعیر. قالوا حتی دخلوا الشعب علیهم و قد عقلوا الابل و عطشوهاثلاثه اخماس، و ذلک اثنتاعشره لیله و لم تطعم شیئاً فلما دخلوا حلوا عقلها فاقبلت تهوی فسمع القوم دویها فی الشعب فظنوا ان ّ الشعب قد هدم علیهم، الرجاله فی اثرها آخذین باذنابها فدقت کل ّ ما لقیت و فیها بعیر اعور یتلوه غلام اعسر آخذ بذنبه و هو یرتجز و یقول:
انا الغلام الاعسر
الخیر فی ّ و الشر
والشرّ منی اَکثر
فانهزموا لایلوون علی احد و قتل لقیطبن زراره و اُسر حاجب بن زراره اسره ذوالرقیبه و اُسر سنان بن ابی حارثه المری اسره عروهالرحال فجز ناصیته و اطلقه فلم تشنه و اُسر عمروبن عمروبن عدس، اسره قیس بن المنتفق فجز ناصیته و خلاه طمعاً فی المکافاءه فلم یفعل و قتل معاویهبن الجون و منقذبن طریف الاسدی و مالک بن ربعی بن جندل بن نهشل... (عقدالفرید ج 6 صص 8- 12).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن ربیع. صحابی است. (منتهی الارب). لقیطبن الربیع العبشمی. یقال: هو اسم ابی العاص صهر النبی (ص) علی زینب مشهور بکنیه و سیأتی فی الکنی. (الاصابه ج 6 ص 7). رجوع به ابوالعاص لقیط... شود.

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن تاشر. له ادراک ذکره ابن یونس و قال قدیم له ذکر فی الاخبار و شهد فتح مصر. (الاصابه ج 6 ص 12).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن بکیر المحاربی کوفی، مکنی به ابوهلال. از روات علم و مصنفین کتب و از شعراست و تا سال 190 هَ. ق. میزیسته واز کتب او کتاب السمر، کتاب الحراب و اللصوص و کتاب اخبارالجن است. (ابن الندیم). زرکلی گوید: لقیطبن بکیربن النضربن سعیدمن بنی محارب من قیس عیلان، راویه. من العلماء بالادب و الاخبار، من اهل الکوفه، له کتب منهما «النساء» «و السمر» و «اللصوص » و له شعر جید. (الاعلام ج 3). یاقوت گوید: «قال ابن حبیب فی کتاب جمهره النسب التی رواها عن ابن الکلبی و غیره و منهم یعنی بنی محارب بن خصفهبن قیس بن عیلان: عائدبن سعیدبن جندب بن جابربن زیدبن عبدبن الحرث بن بغیض بن شکم بن عبدبن عوف بن زیدبن بکربن عمیرهبن علی بن حرب بن محارب وفد علی رسول اﷲ (ص). من ولد لقیط الراویه (و کان صدوقاً) ابن بکیر (و کان ایضاً عالماً صدوقاً) ابن النضربن سعیدبن عائدبن سعید و قد لقی هشام بن الکلبی لقیطاً. حدث المرزبانی فیما اسنده الی الخلیل النوشجانی قال: قال لی الجهمی کان لقیط المحاربی من رواه الکوفه و کان سیی ٔالخلق. قال الصولی و یکنی اباهلال و مات فی سنه 190 فی خلافه الرشید. و قال عبداﷲبن جعفر اخبرنی ابن مهدی والسکری قالا للقیط کتاب مصنف فی الاخبار مبوب فی کل فن من الفنون کتاب مفرد. فمنها و من احسنها کتابه فی النساء و هو عندی روایه عنهما عن العمری عنه. و له کتاب السمر. کتاب الخراب و اللصوص. کتاب اخبار الجن. و اخذا العلم عن لقیط جماعه من اعیانهم منهم ابن الاعرابی. و حدث المرزبانی فیما رفعه الی لقیطبن بکیر المحاربی قال: امر المهدی الناس سنه160 بصوم ثلاثه ایام لبطء المطر لیستسقی فلما کان فی الیوم الثالث من اللیل طرق الناس لیلتهم کلها ثلج ملأ الارض فقال لقیط:
یا امام الهدی سقینا بک الغیَ
َث و زالت عنا بک اللأواء
و هی ابیات طویله...
و حدث فیما اسنده الی اسحاق الموصلی قال کان لقیطبن بکیر فی جرایه المهدی و کان الذی وصله به ابوعبداﷲوزیر المهدی و کان ابوعبداﷲ مائلاً الیه لعلمه بالشعر و الاخبار فلما مات المهدی لزم الکوفه: قال اسحاق فرأیته فی سنه 190 و هو ینشد قوماً شعراً له فی الزهد و هو قوله:
عزفت عن الغوایه و الملاهی
و اخلصت المتاب الی الهی
و غرتنی لیال کنت فیها
مطیعاً للشباب به اباهی
اجاری الغی فی میدان لهوی
و قلبی عن طریق الرشد لاهی
و الجمنی المشیب لجام تقوی
و رکن الشیب بادی العیب واهی
و من لم یکفه العذّال عزم
فلیس له علی عذل تناهی.
و قال و کان ذلک من آخر شعره و فی آخر زمانه ثم توفی فی هذه السنه و حدث مما رفعه الی ابن المدور قال، سألت ابن الاعرابی عن لقیطبن بکیر و موته فقال مات فی آخر ایام الرشید و هو ازهدالناس و کان من دعائه: اللهم اغفر لی فان حسناتی لو کانت مثل حسنات جمیع خلقک لعلمت انی لااستحق الجنه الا بفضلک و لو کانت علی سیئاتهم جمیعاًمایئست من عفوک. (معجم الادباء ج 6 صص 218-220).

لقیط. [ل َ] (اِخ) ابن ارطاه السکوانی. قال ابن منده عداده فی اهل الشام و قال ابن ابی حاتم روی حدیثه مسلمهبن علی عن نصربن علقمه عن اخیه محفوظ عن ابن عائد عن لقیطبن ارطاه قال: قتلت تسعه و تسعین من المشرکین مع رسول اﷲ (ص). قلت اخرجه الباوردی و الطبرانی و غیرهما من طریق هشام بن عمار عنه و مسلمه ضعیف و روی الطبرانی و غیره من طریق نصربن خزیمه عن ابیه عن نصربن علقمه بهذا الاسناد الی لقیط قال اتیت النبی (ص) و رجلای معوجتان لاتمشان الارض قدعالی النبی (ص) فمشیت علی الأرض. (الاصابه ج 6 ص 7).

لقیط. [ل َ] (اِخ) الفزاری. گفته ٔ اوست: «الغزو ادرّ للقاح و احدّ للسلاح ». رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 244 شود.

فرهنگ معین

از زمین برگرفته، بچه افکنده که بردارند، کودک سر راهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزاده. [خوانش: (لَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

(فقه) بچه‌ای که کنار راه بگذارند و دیگری او را بردارد، بچۀ سرراهی،
[قدیمی] آنچه از زمین برچینند یا بردارند،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی (صفت) از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ. ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن.

فرهنگ فارسی آزاد

لَقِیط، بچه سرراهی، نوزادی که پدر و مادرش او را ترک نموده باشند و کسی او را بیابد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری