معنی لعین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لعین. [ل َ] (ع ص) رجیم. رانده. (منتهی الارب). به نفرین کرده. (مهذب الاسماء). بنفرین. نفرین کرده. مطرود. مردود. (منتهی الارب). رانده ٔ از رحمت. رانده و دورکرده از رحمت و نیکی. لعنت کرده شده. (مذکر و مؤنث دروی یکسان است. یقال: رجل لعین و امراءه لعین. اما هرگاه موصوف مذکور نباشد در مؤنث لعینه به تاء تأنیث آید). آنکه هر کس او را لعنت کند. (منتهی الارب). ملعون: شمر لعین. شیطان لعین. ابلیس لعین:
او نصیحت بشنید اما بدگوی لعین
در میان شور همی کرد سبب جستن شر.
فرخی.
آن کس که بد خواهد ترا یاقوت رمانی مثل
در دست او اخگر شود پس وای بدخواه لعین.
فرخی.
به غمزه نرگس تو بادل من آن کرده ست
که تیر شاه جهان با مخالفان لعین.
فرخی.
مزد یابد هرکه او بر دشمنش لعنت کند
دشمنش لعنت فزون یابد ز ابلیس لعین.
فرخی.
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین.
منوچهری.
بدین محمد ترا کشتن من
کجا شد حلال ای لعین محمد.
ناصرخسرو.
که شود سخت زود دیو لعین
زیر نعلین بوتراب تراب.
ناصرخسرو.
گریزان شب و تیغ خورشید یازان
چو عمرو لعین از خداوند قنبر.
ناصرخسرو.
و چون از کار مزدک لعین و اتباع او فارغ گشت در ممالک و لشکر خویش نظر کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 91).
بدخواه لعین را بود از هیبت نامت
قهری که ز لاحول بود دیو لعین را.
امیرمعزی.
چون رنجه شد به پرسش من رنج شد ز من
گفتی که جم درآمد و دیولعین گریخت.
خاقانی.
هر کجا جبریل سازد مائده
زشت باشد میهمان دیو لعین.
خاقانی.
کی رسد آلوده ای بر در پاکان حق
بست در آسمان بر رخ دیو لعین.
خاقانی.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی ز کین.
مولوی.
قاضی بی دین از ابلیس لعین پرفتنه تر است. (مجالس سعدی).
سنان صولت او دشمنان دولت و دین را
چنان زند که سنان ستاره دیو لعین را.
سعدی.
|| خلیع. آلوسی در بلوغ الارب آورده:... قال ابوعبید البکری فی شرح امالی القالی: کان الرّجل فی الجاهلیه اذا غدر و اخفر الذّمه جعل له مثال من طین... و قیل اَلا ان ّ فلاناً قد غدر فالعنوه. کما قال الشاعر:
فلنقتلن ّ بخالد سرواتکم (؟)
و لنجعلن لظالم تمثالا.
فالرّجل اللعین هو هذا التمثال و بعضهم یقول: الرّجل اللعین هو نفس الخلیع. و قد اختلف اهل اللغه فی المراد یقول الشماخ بن ضرار فی مدح عرابهبن اوس من قصیده:
و ماء قد وردت لوصل اروی
علیه الطیر کالورق اللجین
ذعرت به القطا و نقیت عنه
مقام الذّئب کالرّجل اللعین.
فقالوا: یرید بقوله ذعرت به القطا الخ انه جاءَ الی الماء متنکرا، و ذعرت خوفت و نفرت و نفیت طردت و خص ّ الذّئب و القطا لان القطا اَهدی الطیر و الذئب اهدی السباع، و هما السابقان الی الماء. قال شارح الدّیوان: ای ذعرت القطا بذلک الماء و نفیت عن ذلک الماء مقام الذّئب، ای وردت الماء فوجدت الذّئب علیه فنحیته عنه اراد مقام الذّئب، کالرجل اللعین المنفی المقصی - انتهی. فاللعین علی هذا بمعنی الطرید، و هو وصف للرجل. و هو ما ذهب الیه ابن قتیبه فی ابیات المعانی قال: اللعین المطرود و هو الذی خلعه اهله لکثره جنایاته. و قال بعض شراح ابیات المفصل: اللعین المطرود الذی یلعنه کل احد و لایؤویه، ای هذا الذّئب خلیع لامأوی له کالرّجل اللعین. و قال صاحب الصحاح: الرّجل اللعین شی ٔ ینصب فی وسط الزّرع یستطرد به الوحوش و انشد هذا البیت. و قد سبق قول ابی عبید البکری فی شرح امالی القالی فی ذلک، و قد اغرب فانه لم یظهر للبیت معنی علی قوله. و علی کل حال فهذا المذهب للعرب یدل علی انهم قد بلغوا فی الجاهلیه الی غایه الغایات فی میلهم لمحاسن الاخلاق و جمیل الصفات حتی انهم تجاوزوا الحدّ فی ذلک، فبلغوا الی درجه العقوق و عدم المبالات بما یجب للاقارب و البنین من الحقوق، حثاً علی اجتناب کل مایشین من الاخلاق الذّمیمه، و زجراً عن تعاطی سفاسف الامور و الجرائم العظیمه و الخلعاء کانوا قد خلعوا عنهم لباس المروءه و الانصاف، و تردوا باردیه الجور و الظلم و الاعتساف، فلذلک عوملوا بهاتیک المعامله و لم تراع فیهم عهود الموافقه و المسالمه، و لما ان کل امر تجاوز الحدّ، انقلب بما یستنتج من المفاسد الی الضدّ، نهی الشرع عن کل ما یستوجب المفاسد و امر و الحمد ﷲ تعالی بما یستحق المحامد من المقاصد. (بلوغ الأرب ج 3 صص 28- 29). رجوع به خلیع شود. || دیو سرکش. (منتهی الارب). نام شیطان. || ممسوخ. مسخ کرده شده. (منتخب اللغات). مسخ کرده. || مشئوم. || دشنام داده شده. || در بلا افتاده. || خوارشده. || (اِ) گرگ. || مترس و خوسه که به پالیزها به شکل مردم بر پا سازند به جهت گریختن سباع و وحش. (منتهی الارب). آنچه در میان کشتزار به پای کنند تا مرغان بهراسند. (مهذب الاسماء).

لعین. [ل َ] (اِخ) منقری ابواکیدر منازل بن زمعه. شاعری است. (منتهی الارب). رجوع به ابواکیدر شود. این دو بیت او راست درباره ٔ آل اُهتم:
و کیف تسامون الکرام و انتم
دوارج حبریون فدع ُ القوائم
بنو ملصق من وُلد حذلم لم یکن
ظلوماً و لا مستنکراً للمظالم.
(البیان و التبیین ج 3 ص 194).

فرهنگ معین

(لَ) [ع.] (ص.) نفرین شده، ملعون.

فرهنگ عمید

لعنت‌شده، نفرین‌شده، ملعون،

مترادف و متضاد زبان فارسی

رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون

فرهنگ فارسی هوشیار

رانده، بنفرین کرده، مطرود، مردود، ملعون

فرهنگ فارسی آزاد

لَعِین، مَلعُون، لَعنَت کرده شده، رانده شده، نفرین کرده شده، مطرود، مَشؤُوم، شیطان، گرگ، مَتَرسَک،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر