معنی لخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لخ. [ل َ خِن ْ] (ع ص) (بعیرٌ...)، شتر که یک زانوی آن از دیگری بزرگتر باشد. (منتهی الارب).
لخ. [ل َخ خ] (ع مص) سخن سربسته و مشتبه گفتن. || رسیدن به کوه و برآمدن بر آن. || میل کردن در حفر و کج و مائل کندن. || خوشبویی آلودن. || بسیاراشک شدن چشم. || طپانچه زدن. || پرسیدن خبر را و طلب تمام خبر کردن و کوشش کردن در آن. (منتهی الارب).
لخ. [ل ُ] (اِ) کخ است و آن علفی باشد که در آب روید و تیزی دارد بر سر آن مانند پشم چیزی جمع شده و آن را داخل آهک رسیده کنند و در حوضها بکار برند واز آن علف حصیر بافند و در خراسان با آن خربزه آونگ کنند و در هندوستان به خورد فیل دهند. (برهان). بردی. پیزر. پاپیروس. گیاهی است که بدان بوریا بافند و آن برکناره ٔ آبها روید. (غیاث). دُخ. دُوخ. لویی. کَرَک (در لهجه ٔ قزوین). جگن. گیاهی است در آب روید و سرش چون پشم خوشه دارد و گستردنی بافند:
گفتی که بترسد ز همه خلق سنائی
پاسخ شنو ار چند نه ای درخور پاسخ
آن مست ز مستی بترسد نه ز مردی
ورنه بخرد نیزه ٔ خطی شمرد لخ.
سنائی.
جوالح، آنچه از سرهای نی و لخ هوا گیرد چون ذره و مانند آن. (منتهی الارب). عنقر [ع َ ق َ / ق ُ]،... لخ مادامی که سپید باشد یا عام است یا بیخ ِ لخ و بیخ هر چیزی. (منتهی الارب).
لخ. [ل ُ] (اِخ) جایگاهی است در شعر امروءالقیس:
و قد عمرَ الروضات حول مخطط
الی اللخ مرأی من سعاد و مسمعا.
(معجم البلدان).
لخ. [ل ُ] (اِ) کزنفون مورخ (از لشکریان کورش) قسمتی را که دارای 24 نفر یا کمتر بوده لُخ یا لُخاژ مینامد. این دو لفظ یونانی است. (ایران باستان ج 1 ص 351).
(لُ) (اِ.) نک لوخ.
لوخ
ناتوان، سست، ضعیف، ناسزایی به زنان
سوراخ در دیواره های بستر رودخانه، تخم مرغ فاسد
سر بسته، رسیدن، بر آمدن بر کوه، سیلی زدن، بویه به کار بردن (اسم) علفی باشد که درآب روید بردی لوئی: گفتی که بترسد ز همه خلق سنائی پاسخ شنو ار چند نه ای در خور پاسخ. آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی ورنه بخرد نیزه خطی شمرد لخ. (سنائی. مد. 771)