معنی قیمه قیمه کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قیمه قیمه کردن. [ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ] (مص مرکب) ریزریز کردن. خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن). (فرهنگ فارسی معین):
نمیدهد دل روشن ز دست همواری
برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| کسی یا چیزی را له و لورده کردن. (فرهنگ فارسی معین). || سخت زخم زدن. سخت مجروح کردن (چاقوکشان در مقام تهدید بحریف خود گویند: قیمه قیمه ات میکنم). (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

(~. ~. کَ دَ) [تر - فا.] (مص م.) ریز ریز کردن، تکه تکه کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) ریز ریز کردن خرد خرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن را) : نمی دهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند. (محسن تاثیر بها آنند)، کسی را له و لورده کردن، سخت زخم زدن سخت مجروح کردن (چاقو کشان در مقام تهدید بحریف خود گویند قیمه قیمه ات می کنم)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر