معنی قیح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قیح. [ق َ] (ع اِ) زردآب و ریم بی آمیزش خون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). چرک. مِدَّه. || (مص) ریم وزردآب کردن زخم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

زردآب، ریم (چرک) بی آمیزش، خون ریم، چرک، پلشت. [خوانش: (قَ یا قِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

زرداب، ریم، چرک،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ پلشت خونریم، ریم چرک، زرداب (اسم) زرد آب، ریم (چرک) بی آمیزش، خون ریم چرک پلشت.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر