معنی قوا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قوا. [ق ُ] (ع اِ) قوتها. توانائیها. زورها. (ناظم الاطباء). قُوی ̍:
این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست
هریک جداجدا خط معزولی قواست.
صائب.
- قوای حیوانی، آنکه از دل منبعث شود و مختص به حیوان باشدچون حرکت قلب و نبض و قوتی که حافظ حیات است و قوت که بدن را از تعفن نگاه میدارد غضب و شهوت از عوارض آن است. رجوع به قوه و قوت شود.
- قوای طبیعی، که تعلق به جگر دارند و عبارتند از: جاذبه، ماسکه، هاضمه، غاذیه، دافعه، نامیه و مولده. رجوع به قوه و قوت شود.
- قوای نفسانی، که از دماغ منبعث میشود، چون: باصره، شامه، سامعه، ذائقه، لامسه، حس مشترک، خیال، مفکره، واهمه، حافظه. رجوع به قوه و قوت شود.

فرهنگ معین

(قُ وا) [ع. قوی] (اِ.) جِ قوه، نیروها، قوت ها.

فرهنگ عمید

قوه
(نظامی) [مجاز] نیروهای نظامی،

حل جدول

جمع قوه

جمع قوه، مجموعه نیروهای نظامی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نیروها

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیرو، توانایی، توان، قوه

گویش مازندرانی

قبا کت، اسب سیاه رنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

توانائیها، زورها، قوتها

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری