معنی قلیف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قلیف. [ق َ] (ع اِ) خم که گل از سرش برداشته باشند. || خنور خرما و غلاف آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای خرما. (مهذب الاسماء). قلیفه بهمین معنی است. ج، قُلُف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || میوه ٔ خشک. || خرمای دریائی که پوست آن کنده شود. || مایقلف من الخبز؛ ای یقشر. (اقرب الموارد).

قلیف. [ق ِل ْ ی َ] (ع ص) شترماده ٔ بزرگ اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

گویش مازندرانی

قابلمه مسی در دار – دیگ در دار کوچک

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ خم خرما، خم بازشده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر