قسیم | در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی - جدول یاب

قسیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قسیم. [ق َ] (ع اِ) نصیب. ج، اَقْسِماء. جج، اقاسیم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (ص) جمیل. (اقرب الموارد). مرد صاحب جمال. (منتهی الارب). ج، قُسْم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب):
قسیم جسیم بسیم وسیم.
سعدی (بوستان).
|| (اِ) جزئی از شی ٔ مقسوم. (اقرب الموارد). نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب). || قسم شی ٔ؛ آنکه مقابل شی ٔ باشد و مندرج باشد با او تحت شی ٔ دیگری، چون اسم که مقابل فعل است و هر دو مندرج در تحت کلمه که شی ٔ دیگری است هستند و کلمه اعم از آن دو است و آن دو هر یک قسم دیگری هستند. (از اقرب الموارد) (از تعریفات). || (اِ) بخش بخش کننده. (منتهی الارب). قسمت کننده.
- قسیم النار و الجنه، لقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است:
علی ﱡ حُبّه جُنّه قسیم النار و الجَنه
وصی المصطفی حقاً امام الانس و الجِنه.

قسیم. [ق َ] (اِخ) اسبی است مر بنی جعده را. (منتهی الارب).

قسیم. [ق َ] (اِخ) وادیی است در یمامه. (معجم البلدان).

قسیم. [ق َ] (اِخ) شهرهایی است در اواسط جزیره ٔ عربی واقع درارتفاعات صحرا که وادی رمه از آن ها میگذرد. این شهرها در حدود 25هزار جمعیت دارد. بعضی از آنان با یمن و شام و عراق روابط بازرگانی دارند. (ذیل المنجد).

قسیم. [ق َ] (اِخ) ابن ابراهیم. رجوع به بزرجمهر قسیمی شود.

فرهنگ معین

(ص.) جمیل، زیبا، بخش کننده، (اِ.) نصیب، بهره. [خوانش: (قَ س) [ع.]]

فرهنگ عمید

تقسیم‌کننده، بخش‌کننده،
پاره‌ای از یک چیز قسمت‌شده، بخش،
هم‌قسم، متحد،
شریک، هم‌بخش،
شخص خوب‌روی، جمیل،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ بخش کننده، خوبروی مرد، نیمه نیمه ی چیزی، بخشیاب، بهر بخش ‎ (صفت) بخش کننده تقسیم کننده، بخش بخش کننده مقسوم علیه بخشیاب، شریک هم بخش، قسمتی از چیز قسمت شده بهره بخش، صاحب جمال جمیل.

فرهنگ فارسی آزاد

قَسِیْم، نصیب- هر قسمت و بخش- قسمت کننده (جمع:اَقْسِماء)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری