معنی قسام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قسام. [ق َ] (ع اِمص) حُسن. (منتهی الارب). جمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوبی صورت. (ناظم الاطباء). نیکویی. (مهذب الاسماء). قسامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قسامه شود. || شدت گرما. (منتهی الارب). شدت حَرّ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گرمی بعدازظهر و هنگام طلوع آفتاب. (ناظم الاطباء). || (اِ) اول وقت نیمه ٔ روز یاوقت روشن و بلند شدن آفتاب، و خورشید در این هنگام به نیکوترین منظر است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

قسام. [ق َ] (اِخ) نام جائی است. یکی از شاعران عرب گوید:
فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنا
بلوی عنیزه او بنعف قسام.
و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط کرده است. (معجم البلدان). رجوع به قشام شود.

قسام. [ق َس ْ سا] (ع ص) بسیار قسمت کننده. (از اقرب الموارد). قسمت کننده و بخش کننده. (ناظم الاطباء). بخشنده. (غیاث اللغات):
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
قسام بهشت و دوزخ آن بارخدای
ما را نگذاردکه درآییم از پای.
نظامی.
|| بهره دهنده. (ناظم الاطباء). حصه دهنده. || سوگند بسیار خورنده. (غیاث اللغات).

قسام. [ق ِ] (ع مص) مقاسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

قسام. [ق َ] (اِخ) نام اسب سویدبن سداد عبشمی. (ناظم الاطباء).

قسام. [ق َس ْ سا] (اِخ) حارثی. مردی بود بر دمشق مسلط گردید و مدت درازی بر آن شهر حکومت داشت. اصل اواز ده تلفیتا یکی از قرای کوهستان سیز بین حمص و بعلبک است. در آغاز شغل پَستی داشت ولی سرانجام صاحب ثروت و پیروانی گردید و به وسیله ٔ آنان به سال 365 هَ. ق. دمشق را تصرف کرد. عزیز فاطمی از مصر لشکری به جنگ او فرستاد و روزها جنگ ادامه یافت و به شکست مصریان و امان خواهی آنان منتهی شد. در سرنوشت او در آخرکار مورخان اختلاف دارند، گویند بندکرده به مصر برده شد و گویند در جائی چندی اقامت داشت تا بدرود زندگی گفت به سال 377 هَ. ق. (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 40).

قسام. [ق َس ْ سا] (اِخ) یزیدبن ابویزید، مکنی به ابوالازهر بصری. از محدثان است. وی از معاذه عدویه روایت کند و بصریان از او روایت دارند. به سال 130 هَ. ق. وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب).

فرهنگ معین

قسمت کننده، بخش کننده، سوگند بسیار خورنده. [خوانش: (ق سّ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

بسیارقسمت‌کننده، بسیاربخش‌کننده، بسیاربهره‌دهنده،

فرهنگ فارسی هوشیار

حسن، جمال، خوبی صورت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری