معنی قزاز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قزاز. [] (اِ) زجاجی است. (فهرست مخزن الادویه).

قزاز. [ق َ] (ع اِ) اژدهای بزرگ. || ماران کوتاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).

قزاز. [ق ُزْ زا] (ع ص، اِ) مرد برکنار از آلایش عیب و معصیت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).

قزاز.[ق َزْ زا] (ع ص) ابریشم فروش. بایع قز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). علاقه بند. (آنندراج):
آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است
شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است.
سالک قزوینی (درباره ٔ معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج).
|| نزدعامه، کسی که در پرورش کرم ابریشم بصیرت دارد. (از المنجد).

قزاز. [ق َزْ زا] (اِخ) عبدالرحمان بن ابی غالب محمدبن عبدالواحدبن حسن بن منازل شیبانی بغدادی. از محدثان است. وی از ابوالحسین بن مهتدی و ابوبکر خطیب و جز این دو روایت دارد و گروه بسیاری از او روایت کنند. از راه او تاریخ خطیب ابوبکر شهرت یافت. وی به سال 535 هَ. ق. وفات کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب).

قزاز. [ق َزْ زا] (اِخ) فرات بصری. از محدثان است. وی در بصره سکونت گزید و از ابوطفیل و ابوحازم سلمه و جز این دو روایت کرد و شعبه و ثوری و ابن عیینه از او روایت کنند. (اللباب فی تهذیب الانساب).

فرهنگ عمید

کسی که کرم ابریشم پرورش می‌دهد، فروشندۀ قز، ابریشم‌فروش،

فرهنگ فارسی هوشیار

ازریشه ی فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ‎ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر