معنی قزاح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قزاح. [ق ُ] (ع اِ) بیماریی است گوسپندان را. (منتهی الارب). مرض یصیب الغنم. (اقرب الموارد).

قزاح. [ق َزْ زا] (ع ص) بایع قِزْح. (اقرب الموارد). رجوع به قِزْح شود. پیاز و دیگر دیگ افزار فروش. (منتهی الارب).

قزاح. [ق ُزْ زا] (ع اِ) اسم مغربی نباتی است خوشبو و شبیه به رازیانه و از آن کوچکتر و شعبه ٔ او بیشتر و متشبک و تخمش مانند انیسون. در سیُم گرم و خشک و مدر بول و حیض و مسکن دردهای بارده و محلل ریاح و تخم و شاخ او در اطعمه باعث لذت آن و چون آب طبیخ او تا ربع رطل با شکر بنوشند، در تحلیل ریاح و درد احشاء مجرب دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).اعراب افریقیه آن را حلحان و اهل شیراز کمه و کماه نیز نامند. (مخزن الادویه). و برخی آن را علیجان نامند. (مفردات ابن بیطار). و رجوع به مخزن الادویه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

دیگ افزارفروش دارچین فروش ‎ شیرسوز ازبیماری های دام، گمه ازگیاهان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر