معنی قاعد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قاعد. [ع ِ] (ع ص) جالس. نشسته. (غیاث). نشیننده. مقابل قائم:
گر به خدمت قائمی خواهی منم
ور نمی خواهی به حسرت قاعدی.
سعدی.
|| آنکه بجنگ نشده است، مقابل مجاهد: فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً. (قرآن 95/4). || گروهی از خوارج. || نهال خرما که تنه گرفته باشد. || خرمابن که دست به وی رسد. || جوال پر از دانه. || زنی که از حیض و زه و بچه و شوی باز ایستاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زن از حیض و فرزند نومیدشده. ولم یدخلها الهاء لاختصاصها بالمراءه کالحائض و الحامل. ج، قواعد. (منتهی الارب): والقواعد من النساء اللاتی لایرجون نکاحاً. (قرآن 60/24). || جماعتی که دیوان نباشد ایشان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِ) پلیدی. || سستی. || گرانی است در پیوند دست و پای ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). || مرواریدی است که نصفی مدور مسطح باشد. (جواهرنامه). || چوب: قواعدالبیت، بنیادهای خانه. قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(اِفا.) نشسته، کسی که از رفتن به جنگ خودداری کرده، (ص.) زنی که دیگر حیض نشود. [خوانش: (عِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

نشیننده، نشسته،
زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد،

فرهنگ فارسی هوشیار

نشسته، جالس

فرهنگ فارسی آزاد

قاعِد، نشسته، جالس، بدون همت در کار (جمع: قُعُود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر