معنی قاضی فاضل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قاضی فاضل. [ضی ض ِ] (اِخ) عبدالرحیم بن علی بن حسین یا حسن بن احمدبن فرج بن احمد مصری ملقب به محیی الدین یا مجیرالدین، مکنی به ابوعلی. وی در عسقلان متولد شد. وی در دهی به نام بیسان از دهات شام قضاوت کرده و در صناعت انشاء وحید عصر واز مفاخر زمان خود بوده و بر پیشینیان تقدم داشته ونوادر و غرائب بسیاری بدو منسوب میباشد. روزی عمادالدین کاتب اصفهانی که از معاصران وی بوده سواره اش دید و گفت سرفلا کبا بک الفرس، قاضی در دم گفت: دام علاالعماد و پرواضح است که این هردو جمله دارای صنعت عکس و قلب از محسنات بدیعیه بوده و هردو از حرف آخر تا به اول نیز همینطور خوانده میشوند. عمادالدین مذکور در کتاب خود به نام خریده درباره ٔ قاضی فاضل گوید: رب القلم و البیان و اللسن و اللسان و القریحه الوقاده و للبصیره النقاده و البدیهه المعجزه والبدیعه المطرزه و الفضل الذی ماسمع به فی الاوائل ممن لوعاش فی زمانه لتعلق بغباره او جری فی مضماره فهو کالشریعه المحمدیه التی نسخت الشرایع و رسخت بها الصنایع الخ... باری وی در عهد صلاح الدین ایوبی و دو پسرش ملک عزیزو ملک افضل به صدارت رسیده و صاحب دیوان انشاء بوده تا در عهد ملک عادل در شب چهارشنبه 17 ربیع الاول یاربیع الثانی سکته کرد و در قرافه ٔ صغری مدفون گردید. قریحه ٔ شعری خوبی داشته است. این اشعار از اوست:
و اذا السعاده احرستک عیونها
نم فالمخاوف کلهن امان
واصطد بها المنقاء فهی حبائل
واقتد بها الجوزاء فهی عنان.
(ابن خلکان ج 1 ص 308 و ج 2 ص 593) (روضات ص 438) (ریحانه الادب ج 3 ص 272).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر