معنی قارن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قارن. [رِ] (ع ص) بندکننده چیزی را به چیزی. پیوسته کننده. (ناظم الاطباء). || رجل قارن، مردی که شمشیر و تیر هر دو داشته باشد. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || همدم. یار. (ناظم الاطباء). || آنکه حج و عمره کند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء).

قارن. [رَ] (اِخ) شکل پهلوی کلمه کارن است و آن نام یکی از خاندانهای بزرگ عهد اشکانیان است که در زمان ساسانیان نیز دارای اهمیت بوده و افراد بزرگ این خاندان به همین اسم شهرت یافته اند. (ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 103) (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به قارن پهلو شود. || نام پهلوانی ایرانی است. (ولف ص 619). پهلوانی بوده است در زمان رستم زال. (برهان):
سپهدارچون قارن کاوگان
سپهبد چو شیروی شیر ژیان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 1ص 96 س 7).
سپهدار چون قارن کاویان
به پیش سپاه اندرون کاردان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 103 س 11).
کجا نام او قارن رزم زن
سپهدار بیدار لشکرشکن.
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 103 س 7).
بهمن کجا شد و بکجا قارن
زآن پس که قهر کردند اعدا را.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 16 س 7).
طمع جانت کند گر چه بدو کابین
گنج قارون بنهی با سپه قارن.
ناصرخسرو (دیوان ص 31 س 5).

قارن. [رَ] (اِخ) کوه... نام کوهی است که در ناحیه ٔ بختیاری چهارلنگ واقع و در یک فرسخی آن دریاچه ٔ کوچکی به عرض و طول هزارگز است.

قارن. [رَ] (اِخ) کوه... نام کوهی است در مازندران. (حبیب السیر خیام ج 2 ص 417). و آن را به این ملاحظه که ملک الجبال لقب داشته کوه قارن میگفته اند. (آنندراج). ناحیتی است [به دیلمان] که مر او را ده هزار و چیزی ده است. (؟) و پادشای او را سپهبد شهریار کوه خوانند و این ناحیتی است آبادان و بیشتر مردم وی گبرکانند و از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به او است. پریم قصبه ٔ این ناحیت است و مستقر سپهبدان به لشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر و اندر وی مسلمان اند و بیشتر غریب اند و پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد و به هر پانزده روزی اندر وی روز بازار باشد و از همه ٔ این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند و با یکدیگر مزاح کنند و بازی کنندو رود زنند و دوستی گیرند و رسم این ناحیت چنان است که هر مردی که کنیزکی را دوست دارد او را بفریبد و ببرد و سه روز بدارد هر چون که خواهد آنگه به بر پدرکنیزک کس فرستد تا او را به زنی به وی دهد و اندر نواحی وی چشمه های آب است که به یک سال اندر چندین باربیشترین مردم این ناحیت بدانجا شوند آب استه (؟) بانبیذ و رود و سرود و نای کوفتن [ظ، پای کوفتن] و آنجا حاجتها خواهند از خدای و آن را چون تعبدی دارندو باران خواهند به وقتی کشان بیاید [ظ، بباید] و آن باران بیاید. سامار، شهرکی است خرد هم از این ناحیت و از وی آهن و سرمه و سرب بسیار خیزد. (حدود العالم): حکومت شهریار کوه و کوه قارن به قارن بن سوخرا اعطا شد. (ترجمه ٔ استرآباد رابینو ص 179).
نیام از دل و خون دشمن کنید
ز کشته زمین کوه قارن کنید.
فردوسی.
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر
یکی میغ از ستیغ کوه قارن.
منوچهری.
اوم رهانید ز دجال کور
حکمت را دلش کُه ِ قارن است.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 76 س 13).
نو شده ای نو شده کهن شود آخر
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن.
ناصرخسرو (دیوان ص 334 س 31).
بررس نیکو به شعر حکمت حجت
زآنکه بلند و قوی است چون کُه ِ قارن.
ناصرخسرو (دیوان ص 336 س 9).

قارن. [رَ] (اِخ) (اسپهبد...) مورخان نوشته اند مال و مکنت ابومسلم را استادسیس برگرفت و از وی به چنگ سپهبد قارن افتاد. (پاورقی مجمل التواریخ و القصص ص 328). رجوع به خازم شود.

قارن. [رَ] (اِخ) ابن وندا هرمزد. یکی از حکام و فرمانروایان آل قارن وند است که 40 سال حکومت داشته است. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 179). رجوع به قارن وند شود.

قارن. [رَ] (اِخ) ابن گشسب یکی از نجبای ایران (ولف ص 619). معاصر یزدگرد بزه گر:
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب.
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2097 س 7).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن گرشاسف. از امرای طبرستان است. وی به سال 521 هَ. ق. از دژاروهین در برابر حمله ٔ بادغاش که یکی از سرداران سلطان سنجر بود دفاع نمود. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 195).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن کاوه. پسر کاوه ٔ آهنگر که یکی از امرای عجم بود و در زمان فریدون به اهتمام او چین مفتوح شد. (مجمل التواریخ والقصص ص 41 و حبیب السیر چ قدیم ایران جزو 2 از ج 1 ص 65 و چ خیام ص 182 و 185 و 188). قارن را رزم زن لقب داده بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 90) وی بشجاعت معروف بوده و او را قارن رزم زن میگفته اند و در زمان منوچهر و نوذر بوده چنانکه فردوسی گفته:
همانگه بشدقارن رزم زن
یکی لشکری برد با خویشتن.
فردوسی (از آنندراج).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن قباد نام پسر قباد و برادر انوشیروان که پادشاهی طبرستان وآن حدود او را بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 36).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن شهریار، هشتمین از حکام و فرمانروایان دسته ٔ کیوسیه ٔ آل باوند که در مازندران 30 سال فرمانروائی داشت. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد ص 180).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن شروین. وی پدر شهریار ششمین فرمانروا از سلسله ٔ کیوسیه ٔ آل باوند طبرستان بود. (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 180).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن شاه آرشاویر. پیرنیا آورده است شاه آرشاویر سه پسر و یک دختر داشت. دومین پسر او قارن بود و بزرگترین پسر او آرداشس که پس از پدر به تخت سلطنت ایران نشست. (ایران باستان ج 3 ص 2599 و 2560).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن سوخرا نخستین کس از فرمانروایان و حکام آل قارن وند بوده است که 37 سال در جبال طبرستان حکومت داشت. (از ترجمه ٔ مازندران استرآباد ص 179). آل قارن در جبال و طبرستان تقریباً 274 سال حکومت داشته و شروع آن از 50 سال پیش از هجرت بوده است.

قارن. [رَ] (اِخ) بن سرخاب بن شهریاربن دارا از خاندان اسپهبدان طبرستان متوفی به سال 466 هَ. ق. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 181).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن خورشیدبن ابوالقاسم، برادر خورشید (512- 540 هَ. ق.) که اسپهبد مامطیر بوده است. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 194).

قارن. [رَ] (اِخ) ابن برزمهر. نام یکی از دلاوران ایران. (ولف ص 619). به زمان بهرام گور:
بیاورد هم قارن برزمهر
دگر راد برزین آژنگ چهر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2196).

قارن. [رَ] (اِخ) نام کسی که از طرف کسری حاکم اهواز بود، در زمان خلافت ابوبکر خالدبن ولید لشکری برای تصرف ایله که جزو قلمرو ایران بود و هرمز از طرف کسری بر آن حکومت داشت روانه کرد. جنگی عظیم اتفاق افتاد هرمز به دست خالدکشته شد، و فتح نصیب مسلمانان گشت. مقارن آن فتح قارن، حاکم اهواز با سپاه عظیم به مدد هرمز می آمد، همین که نزدیک اردوگاه مسلمانان رسید خالد به طرف او شتافته بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت مسلمانان پیروز شدندو قارن اسیر گردید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 457).

قارن. [رَ] (اِخ) نام کسی که به سرکردگی چهل هزار تن به سال 32 هَ. ق. در خراسان خروج کرد. ابن اثیر گوید قارن گروه فراوانی از ناحیه ٔ طیسین و مردم باذِغیس و هرات و قهستان در حدود چهل هزار تن فراهم آورده و حرکت کرد. قیس حاکم آن سامان در این باره با ابن خازم مشورت کرد ابن خازم او را گفت به عقیده ٔ من در برابر لشکر قارن مقاومت نباید کرد زیرا من دستوری از ابن عامر دارم مبنی بر اینکه اگر جنگی در خراسان رخ دهد من فرمانده ٔ آن هستم و نوشته ای ساخته و جعلی در این باره نشان داد. به دنبال این داستان قیس را مبارزه و کشمکش با قارن خوش نیامد و از خود مقاومتی نشان نداد و به سوی ابن عامر حرکت کرد. ابن عامر او را سرزنش کرد که چرا در برابر حمله ٔ قارن ایستادگی نکرده و به سوی من رو آورده ای. گفت به موجب فرمانی که ابن خازم به من ارائه داد چنین کردم. از آن طرف ابن خازم با چهارهزار نفر به سوی قارن براه افتاد و به سپاهیان خود دستور داد که پیه و چربی با خود همراه بردارند و چون به قارن نزدیک شد فرمان داد که هریک بر نوک نیزه ٔ خود پارچه ای پیه ناک و چرب قرار دهند و چون شب فرارسید خود با ششصدنفر به عنوان مقدمه ٔ لشکر پیشاپیش براه افتاده و دستور داد که پارچه های سر نیزه را روشن کنند و نیم شب مقدمه ٔ لشکر او به خیمه های قارن رسیدند. ایشان شعله های آتش را که به هرطرف در حرکت بود دیدند پریشان و هراسناک شدند. مقدمه ٔ لشکر ابن خازم با آنان نبرد کردو مسلمانان دیگر نیز رسیده و گرداگرد آنان را فراگرفتند قارن کشته شد و لشکریانش شکست خوردند و فرار کردند. لشکر ابن خازم آنان را دنبال کرده و بسیاری را کشتند و گروه فراوانی را اسیر کردند و ابن خازم داستان فتح را به ابن عامر نوشت ابن عامر از این پیروزی خشنود گردید و او را بر حکومت خراسان مقرر گردانید. وی در این مقام بود تا غائله ٔ جمل پایان یافت و سپس به سوی بصره روی آورد (کامل ابن اثیر ج 3 ص 66) (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 505) و رجوع به تاریخ طبری شود.

قارن. [رَ] (اِخ) نام سپهسالار اسپهبد خورشید. اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن که دهکده ٔ قارن آباد در پنج هزار به نام او است. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 168).

حل جدول

پسر کاوه آهنگر

گویش مازندرانی

کلاغ ابلق

فرهنگ فارسی هوشیار

نادرست نویسی غارن: فرزند کاوه، فرزند ونداد هرمز از شاهزادگان مازندران شمشیر دار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری