معنی فیوج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فیوج. [ف ُ] (ع اِ) ج ِ فوج. آنها که در زندان آمدورفت دارند و پاسبانی آن کنند. (منتهی الارب). || ج ِ فیج است که معرب پیک باشد. (از یادداشتهای مؤلف): تا آنگاه که بواسطه ٔ کثرت فیوج و بسیاری ِرسل که از رشید بدو آمدند حجت بر او لازم شد. (تاریخ قم). و از رؤسای فیوج و فراشان و بوّابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم). || کولی. غره چی. غربال بند. قرشمال. چیگانه. (یادداشتهای مؤلف).

گویش مازندرانی

کولی غربال بند، از طوایف مهاجری که در نقاط مختلف مازندران...

فرهنگ فارسی هوشیار

این واژه در دستور زبان و واژه نامه گیلکی آمده و رمن فیج است که در گیلان به کولی می گویند و بدینگونه نادرست است فیجان فیج ها

فرهنگ فارسی آزاد

فُیُوج، جماعات مردم، خادمان، اَبرها، زمین های پست (مفرد: فَیج)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر