معنی فند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فند. [ف َ] (اِ) بند. پند. مکر و حیله. (فرهنگ فارسی معین). صورتی از فن عربی نیست بلکه صورتی از بند است. (یادداشت مؤلف). مکر. حیله. زرق. فریب. سالوسی. (یادداشت دیگر). ترفند. (انجمن آرا):
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.
رودکی.
- فند و فعل. رجوع به این ماده شود.
|| نقطه. || سخن بیهوده و بیفایده. || خال را نیز گویند، خواه خال عارضی و خواه خال اصلی. (برهان). || (ص) درخور. مناسب. باب... (یادداشت مؤلف): فند دندان پیران است، یعنی باب دندان آنهاست، یا این کار فند توست، یعنی برای تو مناسب است، یا ارزان مناسب. فند کاسب، مناسب برای آدم کم بضاعت. (از یادداشتهای مؤلف).
فند. [ف ِ] (ع اِ) کوه بزرگ. || شاخ درخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گونه، که اخص از جنس است. (منتهی الارب). نوع. (اقرب الموارد). || قوم فراهم آمده. || زمین باران نارسیده. || پاره ای از کوه به درازا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فنود، افناد. (اقرب الموارد)
فند.[ف َ ن َ] (ع اِمص، اِ) دروغ. (منتهی الارب). || درماندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ناسپاسی. (منتهی الارب). کفر نعمت. (اقرب الموارد). || سستی عقل و رای از پیری و بیماری. (منتهی الارب). || (مص) تباه خرد شدن ازکلانسالی. || خطا کردن در قول و رای. || دروغ گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
فند. [ف َ] (اِخ) دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند که دارای 384 تن سکنه است. آب آن از حبله رود و محصول عمده اش غله، پنبه، بنشن، مختصری انار، انجیر و کار دستی مردم بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
(فَ نْ) (اِ.) نیرنگ، حیله.
(اِ.) دروغ، کذب، (اِ مص.) ناتوانی، درماندگی، ناسپاسی. [خوانش: (فَ نَ) [ع.]]
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند: چه کند با تو حیلهٴ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری: مجمعالفرس: فند)،
تردستی، ترفند، حاضرجوابی، حقه، حیله، شگرد، عیاری، فریب، کید، گول، مکر، مهارت
حیله و فریب، تزویر و ریا، شگرد، روشن، فن
مکر، حیله، فریب، سالوسی، ترفند